پیشگفتار :
داستان نایب حسین کاشی ابعاد و دیدگاه های گوناگونی دارد . از طرفی برخی به استناد به مدارک و نقل قول ها او را به عنوانی یاغی و راهزن می شمارند و برخی از او بعنوان مخالف حکومت ظلم و جور قاجار و خوانین منطقه یاد میکنند که سعی شده در اینجا به هر دو پرداخته شود . البه در اینجا با توجه به موضوعیت سایت دانشنامه طبس گلشن ؛ فقط به داستان حمله حسین کاشی به طبس و برخی اسناد و کتابها پیرامون او خواهیم پرداخت .
بخش تاریخ دانشنامه طبس گلشن/
مقدمه :
نایب حسین کاشی و حمله به طبس
داستان تجاوزحسین کاشی در بین یک نسل قبل مردم طبس آنقدر مشهور بود که در میان مردم و بزرگان شهر گاهی مبداتاریخ بود و اگر از سن وسال یا واقعه ای تاریخی از مردم سوال می کردی می گفتند مثلا ده سال پس از حمله حسین کاشی . خلاصه اینکه این حمله و اضطرابی که این فرد بر مردم و شهر حاکم کرده بود تا سالها نقل مجالس شب نشینیهای مردم طبس بود .
حسین کاشی که بود ؟
نایبان کاشان گروهی از اشرار و غارتگرانی بودند که در اواخر قرن 13 خورشیدی (اواخر دوره قاجار حدود دهههای ۱۲۸۰ و ۱۲۹۰ شمسی ) درحدود کاشان و پیرامون آن مشغول غارتگری و باج گرفتن از مردم بودند اصل و نصب حسین کاشی از ایل بیرانوند ازشمال لرستان بودند که در دوره حکومت نادر شاه به کاشان تبعید شده و مدت نیم قرن با حکومت ایران سر ستیز داشتند نایب حسین کاشی یکی از افراد این ایل و طایفه است . نایب حسین کاشی دارای پنج فرزند پسر بود به نامهای ماشاا… خان پسر بزرگ نایب ملقب به سالار جنگی ، علی خان پسر دوم نایب و ملقب به شجاع لشگری ، اکبر شاه پسر سوم نایب و ملقب به سرتیپی ، رضاخان پسر چهارم ملقب به سرهنگی و باز رضاخان پسر پنجم نایب ملقب به میرپنجی .
نایب حسین و فرزندانشان راهزنانی جسور بودند بنحویکه دولت مرکزی را یارای مقابله با آنها نبود تا اینکه در سال ۱۲۹۷ خورشیدی میرزاحسن خان وثوق الدوله که از طرف احمد شاه سمت رییس الوزراء را دریافت کرده بود با نیرنگ و وعده و وعید ابتدا ماشاا…خان و سپس نایب حسین را به تهران کشاند و در آنجا اعدام نمود.
نایب حسین کاشی و حمله به طبس گلشن
1 در سال 1307 هـ.ق (سال خلع محمد علی قاجار) وبه سلطنت رسیدن احمد شاه کشورمدتی دچارهرج ومرج شد و از هر گوشه ی مملکت عده ای یاغی سر به شورش بر داشتند از آن جمله نایب حسین کاشی و پسرانش از کاشان سر به یاغی گری برداشته واز کاشان به سمت خور ونایین حرکت نمودند . سپاهیان نایب حسین که حدود هفتصد نفر بودند قلعه انارک را با اندک مقاومتی تصرف نمودند و خسارت زیادی به اهالی وارد کردند .
انتظام الملک پسر سهام السلطنه یکی ازملاکین خور به محض اینکه شنید نایب حسین به انارک رسیده به آنجا رفت وچون ازقبل با نایب حسین آشنایی داشت از طرف نایب حسین مورد استقبال قرار گرفت . انتظام الملک در همین سفر به نایب حسین لقب سالاری اعطا کرد همچنین به پنج پسرنایب حسین القابی بدین شرح اعطانمود:ماشااله خان پسربزرگ اوراسالارجنگی نامید، پسر دوم علی خان رالقب شجاع لشگری اعطا کرد، اکبر شاه پسرسوم را لقب سرتیپی داد، به رضاخان پسرچهارم لقب سرهنگی دادو عنوان میر پنجی را به رضاخان پسر پنجم نایب حسن اعطاکرد. و آنهارا به بخش خور دعوت کرد.نایب حسین پس از یک سفر به کاشان با 1200 نفرسواروپیاده وارد خور شد ودر این سفر حدود پنجاه دخترازاهالی خور را به عقد خود درآورد. درمیان سربازان و پسران نایب حسین ماشااله خان پسربزرگ او یکی از علمای کاشان به نام ملا علی را آورده بود که دخترانی را که میخواست به عقد یا صیغه خود در آورد این روحانی صیغه عقد را اجرا می کرد. و اگرچند نفر شهادت می دادند که این دختر عقدکسی است یا نامزد فردی بوده است ماشاالله خان از او درمی گذشت .
خبر تصرف خور به دست نایب حسین کاشی برای رقبای عمادالملک در طبس خبری خوشحال کننده بود ازجمله دشمنان عمادالملک محمدعلی نوغابی بود که خیال حکومت طبس رادرسرمی پروراند او باهمدستی اسماعیل خان گنابادی یکی از سرکردگان عمادالملک بایکی ازعلمای طبس طرح مواصلتی انداخت ودختر برادر ایشان را به ازدواج پسر خود در آورد. چند روزی که از این وصلت گذشت به محمد علی نوغابی پیغام فرستاد که به طرف طبس حرکت کن اما چون سپاه محمد علی اندک بود به وی پیغام فرستاد که به طرف خور برودوباهمدستی نایب حسین کاشی به طبس حمله کند . محمد علی باسپاهیان خود ازده محمد به طرف حلوان و از آنجا به خور رفت . اسماعیل خان پسروعروسش را از طبس به گناباد برد و منتظر شد که آیا تیر او به هدف خواهدخورد یانه. دراین بین نامه ای هم از طرف نایب حسین به آقای شریعتمدار رسید که ما دوسه روز در طبس مهمان شماییم ،جناب مجتهد شریعتمدار که از این نیرنگ خبرنداشتند در جواب وی نوشتند که ما مهمان پذیریم.
کم کم زمزمه حمله حسین کاشی در شهر طبس پیچید .بزرگان طبس که از حمله نایب حسین با خبر شدند به حصار شهررفتند و سنگرگرفتند . عده ای نیز شایعه حمله نایب حسین را باور نکرده و درداخل خانه هاشان مانده و وارد حصار شهر نشدند . از جمله این افراد هم مرحوم مجتهد شریعتمدار در خانه خود در بیرون حصار ماندند.
مرحوم میرزاعلی منشی باشی ورود نایب حسین را اینگونه بیان می کند:
( منشی باشی حاکم طبس عمادالملک در دوره قاجار )
“باری نایب حسین سه روز مانده به نوروز سنه 1329(19مارس 1911 – یکشنبه 27 اسفند 1319 – 18 ربیع الاول 1289 هـ ق ) وارد طبس شد قدری ازظهر سواره ای جلو فرستاده بعد از آن که مردم اندرون شهریقین کردند که نایب حسین وارد شهر شده دروازه های شهر را بسته باتفنگ و فشنگ بر برج وباره برآمدند ، پنجاه نفر سرباز ترشیزی هم ازسال قبل در ساخلو طبس بودند آنها هم به شهر آمدند و الحق خوب همراهی بااهالی طبس نمودند . همان وقتی که مردم روی باره وبرج آمده بودند سواره ای از حسین کاشی به کنار باره رسید که از باره یکدفعه به قدر چند تیر به طرف او خالی شد و سه چهار گلوله براو خورده از اسب در غلطید و افتاد اسب هم تیر خورده و خوابید .( سنگ برباره حصار مزن آن بود کز حصار سنگ آید) همان وقت نایب حسین کاشی که می خواست از سمت امامزاده وارد شود واز روی میدان شهر بگذرد مسئله را ملتفت شده جلو اسب را انداخته ازپشت باغستان رو به باغ گلشن رفت و از بالای خیابان پائین آمده تمام خیابان و باغستان را گرفت و فوری جمعیت خود را دسته به دسته کرده رو به شهرو حصار حمله برد و منازل سر میدان را که تا حصار تیر رس وبه قدر پانصد قدم فاصله دارد به یکدیگر سوراخ کرد که از میان خیابان عبور و مرور نکند و جمعیتش مرئی و نمایان نشود و منزل عالیجاه خلاصه سادات آقا میرزامحمد معروف به للـه را سنگر کرد که روبروی دروازه ی شهر است و حیناً بنای تیراندازی را گذاشت و به قدر هزارتیر به طرف حصار انداخت از شهر هم همین قدرها تیر اندازی شد آنروز طوری دود باروت روی شهر ومیدان را گرفته بود که گویا ابر منظمی روی آفتاب را گرفته است و مردمی که از خیابان و محلات به شهر نیامده بودند آن روز فهمیدند که خبط بزرگی کرده اند ولی پشیمانی سودی نداشت و گاهاً گرفتار چنگ حسین کاشی شدند و ممکن هم نبود خود را به شهر برسانند واگر کسی خود را به دم دروازه هم می رساند کسی در را به روی او وانمی کرد این بود که تبعه حسین کاشی برمنازل خیابان ومحلات ریختند .و چون دو روز به نو روز بود و مردم هفت سین خود را آماده وچیده بودند سین حسین کاشی هم بر سینشان افزوده شد وناتمامی نداشتند .باری خوانهای پررا اتباع حسین کاشی خالی کردند و سفره های انداخته را برانداختند و نانهای پخته را خوردند و مالهای اندوخته بردند . (اللهم الحفظ من شرور انفسنا ) اما هرقدر حسین کاشی دست و پاکرد حصار شهر را به دست بیاورد ممکن نشد . “
در ادامه مطلب منشی باشی یادآوری می کند که :
عمادالملک (دوم) به همراه حاجی علی مردان خان ، آقاسید محمد تقی خان ، حاجی ملا ابوالقاسم و جناب شریعتمدار آقا شیخ احمد امام و آقا میرزا غلامحسین متولی در توی حسینیه (احتمالا حسینیه وکیلی ) اطاقی را فرش کرده وراه های مقابله باسربازان نایب حسین را بررسی نموده ومشورت می کردند . همچنین در این مدت مرتب افراد مشهور وبزرگان شهر در توی حصار گشت می زدند و اگر حصار شهر بر اثرحمله دچار خرابی می شد سریعا به مرمت آن دستور داده ورفع می کردند .
بیرون شهر نیز عده ای از زنهایی که فرصت نیافته بودند قبل از حمله نایب حسین داخل حصار بروند خود را به منزل حجه الاسلام آقا میرزای مجتهد رسانده ودر همانجا مخفی شدند که ظاهرا سربازان نایب حسین به ایشان و اهل خانه تعرضی نداشته اند .اما خود آن مرحوم از شرآزارو اذیت سربازان در امان نبوده.و بارها مورد اهانت قرار گرفتند .بنابر نظر نویسنده شاید ماندن ایشان در بیرون از خانه خواست خدا بوده که عده ای از زنها به واسطه ایشان از شرغارتگران در امان باشند.
بزرگان شهر شب وروز در میان بازار به تهییج و تحریک مردم مشغول بودند و به گفته میرزا از آمر تا مامور مشهور و رعیت همه با تفنگ و فشنگ حرکت می کردند و اگر کسی تفنگ نداشت به او می دادند .
نایب حسین که دید اینگونه نمی تواند با شهر طبس مصاف نماید به فکر قلعه وحصاری افتاد و همراه با محمد علی نوغابی به دیهشک رفت ولی به مردم تعرضی نرساند و قلعه دیهشک را پسندید که به آنجا برود و سنگر بگیرد و برای خود حصاری دست وپا کند وبه کمک این حصار کار را بر مردم شهر تنگ نموده و آنها را همچنان در محاصره نگاه دارد . اما روز بعد که فرزند دوم نایب حسین ، علی خان ملقب به شجاع لشکر به قلعه دیهشک آمد آنجارا نپسندید و اظهار کرد که این قلعه کهنه ومخروبه است و با یکی دو گلوله توپ ویران خواهد شد.
پس از چند روز از محاصره طبس در یکی از روزها اکبر شاه پسر سوم نایب حسین مشهور به سرتیپ هدف گلوله قرار گرفت ودر جا کشته شد نایب حسین از این واقعه بسیار متاثر شد. پیکر اکبر خان پس از شستشو توسط چند مامور به خور منتقل ودر امام زاده گرمه به خاک سپرده شد . (احتمالا جسد وی در روستای جز در سه کیلومتری شمال طبس شسته شده است ) در درون شهر زنها و کودکان و کسانی که توانایی جنگ نداشتند در مسجد دست به دعا و نیایش برداشته و شب تا به صبح از خداوند تقاضای رفع این فتنه را می کردند.3
باری نایب حسین وسربازانش به واسطه دفاع مردم و عدم دسترسی به حصار محکم شهر و نداشتن آذوقه و همچنین کشته شدن فرزندش اکبر شاه از فتح طبس مایوس شده و پس از ده روز جنگ وکشمکش همراه با محمد علی نوغابی، دو تن از علمای شهر( مرحوم راس الاسلام داماد آقای میرزا و آقا شیخ محمد رضا )را به عنوان گروگان با خود تاحلوان برده و در آنجاپس از دریافت پانصد تومان پول آنهارا رها کرد.آن دو نیز با پای پیاده تا پیرحاجات رفته و از آنجا الاغی کرایه کرده به شهر باز گشتند .
محمد علی نوغابی نیز با کسانش سربازان نایب حسین را تا حلوان بدرقه کرد واز همانجا به طرف گناباد رفت. 4
باری نایب حسین کاشی پس از چندروز جنگ و کشمکش طبس را رها کرد در حالی که هراس و ولوله ای را دل مردم شهر ایجاد کرد وخسارات زیادی را به مردم ، خانه ها ومزارعشان وارد نمود واموال بسیاری را غارت کرد .کتابخانه شهر ( منظور کتابخانه آیت الله متولی حقی ) رابا 8000 جلد کتاب در آتش سوخت وخاطره تلخی را تا ابد دردل مردم طبس به جا گذاشت.5
1 – دانشنامه ویکی پیدیا
2-(مجله یغما شماره 358) تیرماه 1357
3–روایت کویر( داستان حضور نایب حسین کاشی در طبس) نوشته ف.فتوت نشر نی مشهد 1389
4-خاطرات میرزاعلی منشی باشی
5-کتابخانه های ایران نوشته عبدالعزیز جواهر کلام صفحه 76
……………………………………………………
در مصداق لطایف الحیل شنیدم که در جریان حمله نایب حسین کاشی به طبس علی رغم اینکه عمده مردمان شهر به ارگ پناه برده ودرآنجا ساکن گشته بودند، بعضی و من جمله روحانیونی در سرایهای خویش مانده بودند.
آقامیرزای مجتهد عالم دینی شاخص آن عهد طبس نیز در شهر مانده و نایب حسین دو فرزند ایشان را ربوده و به اسارت به روستای حلوان برده بود. (سه پسر ایشان بعدهابه نام های ” اقای بزرگ ،آقای میانه و آقای شیری” مشهور شدند) حکومت و مردمان در جهت آزادی این دو، چاره اندیشیده و مقادیری طلا و نقره به عنوان فدیه فراهم نمودند تا تقدیم نایب حسین گردد.وچون لازم بود که مسئولیت این اقدام به فردی توانا محول شود حاج آقا سید جواد دهنوی (جد اعلای خانواده محترم “جواد موسوی”) که شایستگی این کار را داشتند، انتخاب گردیدند. مشارالیه تمهید مقدمات نموده و عازم حلوان شدند.
از بد روزگار و ناامنی آن دوران حاج آقا سید جواد به همراه فردی از اهالی روستای جوخواه به دست دو نفر از نوکران نایب حسین کاشی اسیر شده و در رباط گور(یا رباط جوخواه) زندانی می شوند و این در شرایطی اتفاق می افتد که نوکران مزبور از ماموریت ایشان و طلا و جواهری که به همراه داشته اند مطلع می شوند. و همین امر آنان را مطمئن می سازد که سرنوشتی به جز کشته شدن و غارت اموالشان در پیش رو ندارند. لذا حاج آقا سید جواد نقشه ای طرح می کنند که بر اساس آن رفیق جوخواهی شان بتواند فرار کند و برای تحقق آن با استفاده از آن ایام که مقارن با ایام عزاداری محرم بوده و دستی که در مداحی و نوحه خوانی داشته اند مراسمی را اقامه می نمایند که ساعتی زندانبانان سرگرم و زندانی می گریزد.
چون مجلس تمام میشود،آن دو متوجه غیبت جوخواهی شده و موضوع را از سید جویا می شوند.ایشان نیز بر اساس نقشه و طرحی که در ذهن داشته اند می گویند :”من نامه ای با شرح ماوقع و اینکه طلا و جواهرات خان نزد اینجانب، و اینجانب اسیر نوکران ایشانم،نوشته و بوسیله رفیق جوخواهی ام برای خان (نایب حسین کاشی) ارسال نمودم” .
این حیله مؤثر واقع شده و موجب وحشت دزدان می گردد بصورتی که ناچار به آزاد نمودن حاج آقا سید جواد می شوند.و اینچنین مشارالیه به حلوان رفته،فدیه را پرداخت نموده و فرزندان اقا میرزای مجتهد را آزاد نموده و به طبس می آورند.
(مولف : استاد محمد مهدی امینیان مدرس بر اساس روایات خانواده جواد موسوی و سید احمد جوادی)
کلیه حقوق این پایگاه برای “دانشنامه طبس گلشنwww.tabasenc.ir ” محفوظ است
معرفی کتاب : روایت کویر : داستان حضور نایب حسین کاشی در طبس
|
سین کاشی :
معرفي سند
“عرايض همسران نايب حسين خان کاشي”
آسيه آل احمد
اسناد اين شماره، عرايض همسران نايب حسين خان کاشي خطاب به دولت پس از اعدام او در 18 آبان 1298ش است. دولت وثوقالدوله پس از اعدام ماشاءالله خان و نايب حسين خان کاشي تمام اموال آنها را به نفع خود مصادره کرد، همسران و فرزندان نايب حسين و ماشاءالله خان از اين مصادره بيشترين آسيبها را متحمل و براي حل مشکل معيشتي خود دست به دامان مجلس شوراي ملي و برخي از رجال شدند. اما اين مشکل به سادگي حل نشد و مدتها ادامه داشت تا در 1305 دولت ميرزا حسن خان مستوفيالممالک تصويب کرد: “…وراث را هم که غالبا زن و بچه و اشخاصي هستند که در شرارت آنها دخالت نداشتند بدون معاش نميشود ترک کرد لهذا هيئت وزرا در جلسه 11 دي ماه برحسب پيشنهاد نمره … وزارت ماليه تصويب نمودند املاک نايب حسين و نايب علي و ماشاء الله خان کاشاني از تاريخ صدور اين تصويبنامه به وراث شرعي آنها مسترد گردد.” 1
عرايض زيادي از همسران و فرزندان ناييبان خطاب به مجلس شوراي ملي و رئيسالوزراي وقت به جا مانده که سه عريضه از اين ميان براي معرفي انتخاب شده است.
(1)
“نامۀ زنان نايب حسين خان کاشي به ميرزا احمدخان قوامالسلطنه رئيسالوزراي وقت”
[حاشيه] عريضه اين کمينه عيال نايب حسين خان کاشاني
مقام منيع رياستالوزراء دامت شوکته
قريب سه سال است که همه روزه و همه ساعت مزاحم حضرت اشرف شدهايم بعد از آنکه تمام دارائي ما را بردند و به حضرت اشرف معلوم شد حضرت اشرف اعانه براي ما قرار داديد بعد از آنکه از تمام کميسيونهاي مجلس گذشت يک نفر از آنها راي ندادهاند از حضرت اشرف مستدعي است که يک دستخطي مرحمت فرموده که اسباب راحتي ما فراهم شود آيا خدا رواست که مملکت ارزاني پايتخت اسلام ما يکدسته زن و بچه از عسرت از دست در برويم امر امر مبارک است.
[حاشيه مهر] ورود به کابينه رياست وزراء
بتاريخ 30/8/ 1301
نمره 10350
عريضه
مقام منيع رياست الوزراء دامت شوکته
از طرف عيال مرحوم نايب حسين کاشاني
محرمانه آقاي دبير مخصوص پيشنهاد را به مجلس يادآوري نمائيد
29/8 سابقه حفظ شود
[73- 753- 14م] (براي مشاهده سند کليک کنيد)
(2)
” مکتوب همسران نايب حسين کاشي به ميرزا حسين خان شکوهالملک”
حاشيه: عريضه عيالات نايب حسين
به اين کلام الله عريضه ما را بخوانيد
مقام محترم حضرت مستطاب اجل اکرم افخم آقاي شکوهالملک مدظله العالي بشرف عرض عالي ميرساند البته خاطر منير مبارک آگاهي دارد در باب مردان ما که اينها را منهدم نمودند و با کمينهگان و اطفال و همچنين اطفال شيرخوار در طهران سرگردان متحيرانه ماندهايم و آنچه داشتهايم که تماماً را بردند و امروزه در روز بيچارگي افتادهايم نه منزلي نه لباس نه وجوه اخراجاتي و دو نفر مردان ما هستند حسن خان و اميرخان که در نظميه محبوسند و آقاي مشيرالدوله که رئيسالوزراء بود قرار دادهبود روزي نفري شش قران به اين دو نفر محبوسين بدهد و از براي اين کمينهگان هم قراري دادند وجه مخارجي بدهند انکه استعفاء داد بعدا نزد سپهدار اعظم رفتيم و قرارداد مخارج دادند رضاقلي خان اطلاع دارد.
معاون نظميه است چون سپهدار هم استعفاء داد کار همينطور ماند و نوشته را به کابينه وزارت جليله داخله برديم که عوض شدند و امروزه در نهايت کمال سختي ماندهايم استدعا داريم يک وجه حقوقي قرار بدهيد که نزديک است جان ماها تلف شود اميدواري داريم خداوند وجود حضرت اشرف را از جميع بليات محفوظ دارد. يا آنکه اطفالات ما را بيرون کنند يک کاري بکنند لقمه نان خالي به ما بدهند قوت لايموتي و نميتوانيم در سر خيابانها به گدايي بنشينيم اگر دولت ندارد [ناخوانا] بکنيم استدعا داريم نزد آقاي رئيسالوزراء يک همراهي بفرمائيد و به اين کلام الله مجيد تقويتي بفرمائيد نزد خداوند پنهان نميشود. ولدان ماشاءالله خان که مرد هستند حقوقي براي آنها قرار دادند و حوالهجاتي دارند حقوقي دارند اين بيچارگان نه مرد داريم نه مرد داريم چه کنيم محض خدا.
آدرس منزل درب حمام فرقانيها خانه حاجي حسين قهوهچي نمره 2
[حاشيه] و پسرهاي ماشاءالله خان که مخارج ميدهند ارتباطي به اين کمينهگان ندارند محض خدا توجهي بفرمائيد و به اين کلام الله هيچ نداريم و از دست [ناخوانا] ميرويم نميدانيد چه شبي را روز داريم هرچه [ناخوانا] به اين کلام الله همراهي بفرمائيد.
[42- 753- 14م] (براي مشاهده سند کليک کنيد)
[43- 753- 14م] (براي مشاهده سند کليک کنيد)
(3)
“نامه رئيس دارالانشاء به مجلس شوراي ملي براي پيگيري عرايض همسران نايب حسين خان”
شيروخورشيد
مجلس شوراي ملي
سواد عريضه عيالات نايب حسين کاشاني
نمره ندارد
مورخه ٨ شوال المکرم ١۳۴۰ برج ندارد 13..
که منضما بمراسله مورخه نمره 8740 ارسال ميشود
مقام منيع و آستان رفيع وکلاي مجلس دارالشوراي ملي شيدالله ارکانهم العالي مسلم و بديهي است که خاطر منير مبارک وکلاي مقدس از موضوع حالات اين کمينهگان مستحضر است از تعدي ما از املاک ما در مخلفات ماها تمام را بردند بلکه آنچه از آباء و اجداد خودمان هم برحسب موروثي داشتيم توقيف کردند آنچه مهريه ماها بود تصاحب شدند و حاليه را عيالات نايب حسين همگي در کمال استيصال ماندهايم اگر از براي وکلاي مقدس يا وزراء معظم برخورداري ندارد در کنار خيابانها به گدائي بنشينيم بفرستيد مفتش در آنجاها که منزل نمودهايم رسيدگي کنند در چه حالي و چه روزي هستيم استدعاي عاجزانه مينمائيم که عطف ترحمي و نظر توجهي در حق اين کمينهگان بکنند که نزديک است از فلاکت نابود شويم و مخارجاتي برقرار فرمايند که توانيم زندگاني نموده وکلاي مقدس را قسم ميدهيم به مقدسات عالم و يگانگي حضرت پروردگار در حق اين کمينهگان رسيدگي بفرمايند امر امر مبارک است.
حاشيه: سواد مطابق اصل است رئيس دارالانشاء دبيرالملک [امضاء]
[94- 753- 14م] (براي مشاهده سند کليک کنيد)
_________________________
1. نايبيان کاشان (بر اساس اسناد). به کوشش: دکتر عبدالحسين نوايي و محمد بقايي شيرجيني. تهران، سازمان اسناد ملي ايران پژوهشکده اسناد، 1379. ص 297.
منبع : نشریه الکتریکی زنان http://iichs.org/index.asp?id=1096&doc_cat=9
نامه ها و تلگرافات درباره نایب حسین کاشی و ماشاءالله خان
موقعی که به خور آمدند مرحوم فرمان یغمائی و مرحوم حاج سلطان شمسائی و مرحوم میرزا آقا جان امام جمعه همعهد شدند که در قلعهی مهر جان محصور شده و وسیله راه ندادن آنها را به مهر جان فراهم نمایند و چون به آنها سردار پسر نایب حسین نامه نوشت و به آنها تأمین داد، جواب نوشتند به آدم یاغی نمیشود اطمینان حاصل کرد و نیامدند(1). چون عدهی زیادی از اهالی بخش خور به نایب حسین گرویده بودند آنها را برای محاصرهی قلعه مهر جان تحریض و تحریک نمودند و به راهنمایی این عدهی مفروض که چون نام بردن آنها باعث رنجش فامیل آنها خواهد شد خودداری میشود. بالاخره قلعه مهر جان را محاصره و پس از 6 روز جنگ و کشتار 12 نفر از نوکران نایب حسین و چند اسب به راهنمایی خود چند نفر اهالی مهرجان قلعه را سوراخ و فتح کردند و پس از گرفتن قلعه مهرجان مرحوم فرمان و مرحوم حاج سلطان و دیگران را تأمین دادند.
موقعی که مرحوم همایون پسر مرحوم فرمان را مرحوم دانش یغمائی که برادرزن شجاع لشکر پسر نایب حسین بود برای تأمین نزد سردار و نایب حسین میآورد، بین راه اکبر شاه سرتیپ پسر سوم نایب حسین با مرحوم همایون بهم برخوردند. یک نفر از مفروضین به اکبر شاه گفت اسب و دو نفر آدمهای شما را همین شخص کشته است. عصبانی شده فحش ناموسی به مرحوم همایون داد او هم بدون فکر فحش او را با چند تا اضافه رد کرد؛ ده تیر خود را کشیده چند گلوله به او زد و او را کشت.
خبر به سردار رسید با حال تأثر از خانه بیرون آمده برادر خود را مورد لعن و طعن و فحش قرار داد ولی کار از کار گذشته بود.
پس از کشته شدن مرحوم همایون مرحوم سردار، مرحوم فرمان پدر همایون را مورد محبت و توجه قرار داده و تا محل بودند غالبا او را نوازش میکرد. موقعی هم محمد علی گنابادی نایب حسین و اتباع او را برای غارت طبس به طبس برد و روز چهل و یکم بعد از کشتن همایون قاتلش در طبس کشته شد.
در شب عید نوروز مرحوم فرمان بر سفره شام دستور داد اسماعیل پسر همایون را که یک ساله بود و شیر میخورد بیاورند. موقعی که این طفل را آوردند و چشمش به او افتاد او را روی دامن گرفته و بنای بیتابی را گذارد. بنده رستگار و اخوان و همشیرهها هم بیاد کشتن برادر خود آمده مجلس عزاداری برپا شد. ضمن گریه و زاری صدای حلقه در بلند شد. در را باز نمودم سه نفر از نوکرهای اکبر شاه سرتیپ که همراه او به طبس رفته بودند و از اهالی خور و آب گرم بودند به نام عباس سعیدی گرمهای، و قلی و فرج خوری پسر قربانی به پشت در ایستاده بودند. همینکه آنها را مشاهده نمودم به تعجیل به مرحوم پدرم فرمان اطلاع دادم که نوکرهای اکبر شاه سرتیپ پشت در اجازهی ورود میخواهند. فرمود داخل شوند به حضور که آمدند از عباس سعیدی پرسید چه خبر داری و کی آمدهای؟ گفت الساعه آمدهام و دست در جیب کرده و پاکتی به مرحوم فرمان داد، مرحوم فرمان عینک خود را به چشم زد و فرمود چراغ را نگه دار پاکت را باز کرد پس از مطالعه نامه، سجاده خود را برداشته و به سجده افتاد. مادرم پرسید چه خبر شده؟ گفت قاتل همایون در طبس کشته شده. گفت نامه را بخوان مطالب نامه این بود که سردار پسر بزرگ نایب حسین نوشته بود:
“فدای آقای فرمان شوم. برادر من پسر شما را به ناحق کشت. در طبس به سزای اعمال خود رسید نعش او را به وسیله عباس گرمهای خدمت شما میفرستم که او را با آن حال ببینید بلکه انشاالله از او بگذرید اگر کفن او خونی شده عوض کنید و نماز بر او بخوانید و در آستانهی امامزاده آبگرم(ع) به خاک بسپارید یک تخته قالی هم برای تقدیمی امامزاده فرستادم در حرم بیاندازند. سردار جنگ ماشاءالله.”
موقعی که این خبر خوش به مرحوم فرمان و ماها رسید آخر شب پدرم با مرحومه والدهام مشورت نمود که باید در این مورد چه عملی انجام دهیم. مرحومه والدهام گفتند صبح چند نفر از سادات را خبر کنید بیایند و آنها را با چند تا علم سیاهپوش شده بردارید با یک عده از اهالی و بروید آبگرم و با احترام تمام پس از انجام نماز و تلقین در آستانه امامزاده دفن کنید و قاری برای قرائت قرآن کلام الله بر سر قبرش بگمارید.
من هم صبح که شد از مادرم درخواست نمودم که به پدرم بگویید مرا هم همراه خود به آبگرم ببرد تا صحنه را تماشا کنم. من آن روز در حدود 12 سال داشتم و فعلا وارد 83 سال قمری هستم به آبگرم رفتیم جسد اکبر شاه را روی لنگه در چوبی گذارده و با نمد و با طناب پیچیده بودند. کفنش را که باز کردند تیری با تفنگ سربی بر پشت اکبر شاه اصابت نموده بود از پستان راستش پریده و دهان زخم مانند استکانی نمایش می داد و کفنش هم خونی شده بود. کفنش را عوض نموده نماز بر او خوانده شد و در بیرون حرم امامزاده آبگرم به خاک سپرده و سه نفر قاری هم با خرج پدرم سر قبر نشانده شد. پس از ده روز نایب حسین و پسرانش از طبس مراجعت و مخصوصا ماشاءالله خان سردار با 50 سوار به گرمه آمده و به منزل ما وارد شدند و با مرحوم پدرم به آبگرم رفتیم. پس از آن که این محبت را از طرف پدرم نسبت به برادرش شنید فوق العاده پدرم را تحت توجه قرار داد و مدتی در بخش خور توقف نمودند. خود سردار چون دختری از اهالی گرمه به حباله نکاح درآورده بود غالبا به گرمه میآمد. از گرمه نامهای به آقایان بیاضه حسنعلی خان و مرحوم مجد الاشراف و مستوفی (میرزا نصرالله) که عموزادهی پدرم بود نوشت چون قلعهی بیاضه را سواران نایب حسین محاصره داشتند آقایان را تهدید نمود که اگر از قلعه خارج نشوید و تأمین مرا قبول نکنید قضیهی شما هم مثل قضیهی قلعهی مهر جان و کشته شدن پسر فرمان خواهد شد. مرحوم میرزا نصر الله مستوفی یغمائی که شخص باکمال و خوش خط و از طایفهی یغما مرحوم بود در جواب نامهی سردار کاشی نوشت که با این عملیاتی که از شماها بروز کرده ما تأمین جانی و ناموسی نداریم و در آخر نامه نوشته بود که شما ما را تهدید کردهاید که قضیهی پسر آقای عمو فرمان خواهد شد به این رباعی نامه خود را خاتمه میدهم.
یا ما سر خصم را بکوبیم به سنگ
یا او تن ما بدار سازد آونگ
القصه در این سراچهی پر نیرنگ
یک کشته بنام به که صد زنده به ننگ
این نامه را که سردار قرائت کرد چند مرتبه پشت سر هم گفت ای(ق)و اتباع نایب حسین که اطراف قلعهء بیاضه را محاصره داشتند خسارت زیادی به اهالی بیاضه رسانیده ولی موفق به گرفتن قلعه نشدند و مدت سه ماه در این حدود بیاضه و اردیب و گرمه و مهرجان و بخش خور بودند و محصول اهالی را پس از آنکه چرانیدند جمعآوری نموده بدست مرحوم قدرت الله خان و مسعود لشکر سپرده و مصمم برای کاشان شدند.
موقعی که سردار با چند نفر به آب گرم که در آنجا غالبا سردار آمد و رفت مینمود و قلعهی قدیمهی آنجا را تعمیر میکرد برای سرکشی به آب گرم میآمد: یک موقع نامهای به مرحوم فرمان پدرم نوشته بود که امشب را در آب گرم هستم و دلتنگ شما شدهام. چون از موقعی که مرحوم پدرم جنازه سرتیپ بردارش را با احترام به خاک سپرده بود خیلی به او محبت میکرد. در نامه نوشته بود مقداری لوازمات هم برای ما بیاورید و اسبی هم برای سواری پدرم فرستاده بود. موقعی که مرحوم فرمان قصد آب گرم کرد من هم از ایشان استدعا نمودم که مرا هم ببرید قبول کرده و رفتیم. موقعی که به آب گرم رسیدیم سردار از قلعه پایین آمد و پدرم را از اسب پیاده نمود و با نوازش و محبت به قلعه رفتیم و شب را در آنجا توقف داشتیم پس از صرف شام خود سردار محل خواب پدرم و مرا تعیین نموده دستور داد رختخواب آوردند و خوابیدیم. خود سردار هم در همان بالاخانه خوابید. نصف شب به پدرم صدا زد و گفت آقای فرمان شما هم امشب مانند من خواب نمیروید. گفتند بلی من هم بیخوابی دارم. گفت اگر مایل هستید بنشینیم و باهم صحبت کنیم. پدرم گفت اختیار با شماست. آنموقع مسعود لشکر که ابراهیم خان نام داشت با جهانگیر خان پسر عمویش پیش خدمت سردار بودند صدا زد: ابراهیم خان به عباس آب گرمی بگو قلیانش را چاق کند و برای آقای فرمان بیاورد. و به جهانگیر خان گفت سماور آتش بینداز و مشغول صحبت شدند. سردار گفت شما تجربه کار هستید و سرد و گرم دنیا را چشیدهاید راهی برای تأمین ما از طرف دولت نمیتوانید برایمان نشان دهید که من از یاغیگری خسته شدهام و میدانم این کار عاقبت خوبی ندارد. مرحوم پدرم سوال کرد اول این عمل شما از کجا شد.
چهار انگشت دستش را به سمت پدرم دراز کرد گفت برای چهار ریال رنگ کرباس. پدرم گفت چگونه شد. گفت پدر من کرباسی به رنگرز داده بود و هر موقعی که میرفت کرباس را بگیرد چون پول رنگ را نداشت بدهد رنگرز کرباس را نمیداد. یکبار رفته بود که به قلدری کرباس را بگیرد بین آنها منازعه شد. رنگرز به پدرم فحش داده بود. او هم رنگرز را گرفته در خم رنگ تیل انداخته بود و او را نگاه داشته بود تا خفه شود. و به منزل برگشت. ما در خانهای بودیم که تعدادی اطاق و هریک از ما برادرها که زن داشتیم در یک اطاق بودیم و سه نفر از خواهرها هم که شوهر داشتند هریک در یک اطاق بودند و پدرم هم در یکی از اطاقها سکنی داشت. یک موقع دیدیم چند نفر از نوکرهای حکومت کاشان به خانه ما ریختند و پدرم را گرفتند و کتش را بستند و به او کتک میزدند. صدای ضجهی مادرم که بلند شد. رفتیم ببینیم چه خبر است. برادرم شجاع لشکر که صدای ناله مادرم را شنید چماقی داشت که سر آن آهنی نصب بود و آنرا شش پر میگفتند و به فرق یکی از نوکرهای حکومت کاشان نواخت که مغزش به اطراف اطاق پاشید و دو سه نفر از آنها را هم سر و دست شکستیم و فرار کردند. پس از دو الی سه ساعت شنیدیم که عده زیادی از کسان حکومت به خانه ما میآیند در را بستیم و سردر خانه را سوراخ کندیم موقعیکه آمدند در خانه را آتش بزنند از بالای در یک نفر دیگر از آنها را سرتیپ به گلوله بست و کشته شد. چون چند قبضه تفنگ تک تیر آلمانی و سر پر داشتیم آنها را عقب زدیم. بعد از چند ساعتی مشاهده نمودیم که عده زیادی قریب دو الی سه هزار نفر با بیل و کلنگ بخانه ما حمله نمودند که خانه را بر سر ما خراب کنند.
چون شب شده بود راهی از سمت بیابان میرفت سوراخ کردیم و به طرف کوه بالای فین رفتیم صبح ساعت ده عده زیادی از سوار و پیاده اطراف ما آمدند و جنگ شروع شد چند نفر از سوارهای حکومت کاشان کشته شدند و یک داماد ما هم کشته شد و ما به سمت کوهسار متواری شدیم و بنای جمعآوری اشخاصی که مایل به عمل یاغیگری بودند شدیم و تا امروز قریب چند هزار نفر چه از طرف اتباع دولتی و چه از طرف ما کشته شدهاند و خیلی از این عمل پشیمانم که چه خسارتی به مردم بیچاره رسیده است.
پس از دو ماه به سمت کاشان رفتند و پدرم را هم با برادرم مرحوم حاج فرمان همراه به کاشان بردند و پدرم و مرحوم حاج فرمان موقعی که بختیاریها دور آنها را گرفتند فرار کردند چنانکه همه میدانند بعدها وسیله تأمین خود را در زمان وثوق الدوله که نخست وزیر بود گرفتند و مدتی در یزد و اصفهان به سر بردند. وثوق الدوله، سردار و چند نفر آنها را به کاخ خود دعوت و به طمع اینکه ایالت خراسان را به سردار تفویض خواهد نمود آنها را دستگیر و در میدان توپخانه بدار آویخته شدند.
احمد رستگار یغمائی
پانوشت:
1- این روایات از آقای احمد رستگار یغمائی است که خود شاهد و ناظر قضایا بوده است.احمد رستگار فرزند مرحوم هادی فرمان یغمائی است.در انشاء مقاله تغییری داده نمیشود.
منبع:
برگرفته از یکی از شمارههای مجله یغما
منبع : نایین پژوه
لینک این مطلب : http://naeinpajoh.comp78
حسین کاشی در میمه:
دیار میمه در طول تاریخ از هجوم قبایل و ستم امرای ظالم حکایاتی دارد که خواندن آن برای فرزندان این دیار درس آموز است .
یکی از حکایات ماجرای طغیان نایبیان است ( امام امت فرمودند : در زمان احمدشاه یادم هست ما مبتلا بودیم به دزدها ، مبتلا بودیم به اشخاصی که می آمدند مثل رجبعلی و مثل نایب حسین کاشی و مثل میرزا علی نقی ها غارت می کردند . دهاتی که ما در آن بودیم غارت می کردند . اصل حکومت اینها کاشان بود . همه اش این غارتگرها بودند . غارتگرها آنجا غارت می کردند . همه کارها را انجام می دادند تا زمان رضا شاه همه غارتها را منحصر کردند به یک غارتگر . )
هاشم برادر بزرگ نایب حسین یکی از راهزنان و اشرار کاشان و منطقه بود پس از هاشم که به دست حاکمان کاشان به کیفر رسید نایب حسین چند روزی در گلدسته های زیارت حبیب بن موسی (ع) سنگر گرفت و بعد با امان نامه از شهر کاشان خارج و راهی عتبات عالیه شد و پس از چند روزی از کربلا به تهران مراجعت کرد و در خانه مستوفی الممالک به نوکری مشغول شد . او بعد از آشنا شدن به وضع خانه نقشه سرقت جواهرات خانه را کشید که رسوا شد و با چابکی و زبردستی از خانه گریخت . با بزرگ شدن پسران و برادر زادگانش و جمع آوری شماری از اطرافیان کار تجاوز و غارت را شروع کرد .
ماشااله خان پسر بزرگ نایب حسین معروف به سردار کاشی فردی زرنگ ، فهیم و باشعور و حیله گری بود که با وعده و وعید به حاکمان کاشان خود و وابستگانش را به دیوانخانه حکومتی رساند و از این راه به جان مردم افتاد . اوباشان او به عنوان نیروهای حکومتی روزها به گرفتن مالیات و شبها به عنوان غارتگر به راهزنی در روستاها و مسیر راهها می پرداختند . آنها کارشان به جایی رسید که گروه مسلح و مجهز بزرگی تشکیل دادند .
رفتار ناشایست و مظالم آنها موجب وحشت و نگرانی مردم شد و نایبی ها هرچه بیشتر تعدی می کردند امکانات رفاهی و تعداد آنها بیشتر می شد . در مقابل آنها طایفه ای معروف به عربها که دلیر و جنگجو بودند قرار داشت که سردار کاشی برای برداشتن این مانع بزرگ شبانه یکی از بزرگان آن طایفه را در شب عروسی اش ناجوانمردانه کشتند و فرار کردند . با کشته شدن محمدآقا بیگ طایفه عرب تصمیم گرفتند که مسلح شوند و با حمله به مقر نیروهای سردار انتقام خود را بگیرند و در جنگی مابین آنها تعدادی از اشرار نایبی کشته و مابقی به سمت قم فرار کردند و نیروهای مسلح عرب تمام خانه های نایبی ها را خراب و وسایل آنها را به آتش می کشند . ماشااله خان نیز به تهران عزیمت که در تهران توسط نیروهای حکومتی زندانی می شود . حامیان او با پول و رشوه وی را از زندان تهران نجات داده و به قم می برند . به محض رسیدن به قم به همراه پدر و یارانش به کاشان حمله و این بار نایبی ها غلامرضا بیک و پسرانش را که دشمنان سرسخت آنها بودند را مسموم کرده و از بین می برد و به انتقام تمام روستاهای منطقه از جمله شهر میمه و جوشقان قالی را غارت می کنند . و احشام و محصولات کشاورزی مردم را به حوالی کاشان می برند .
براثر شرارتهای نایبیان دولت مرکزی چندین بار عده ای را برای رفع تجاوز به منطقه می فرستاد اما نایبی ها با پول فرستادگان را فریب داده و به مرکز برمی گردانیدند از جمله حیدر بیک ، رشیدایوان ، غیاث لشکرقمی ، شهاب السلطنه بختیاری ، سردار افخم و سردار طغر را می توان نام برد . با آنکه از طرف حکام محلی و مردم همکاری لازم با آنها می شد ولی هیچ کاری از پیش نبردند بلکه نایبی ها روز به روز افزونتر و خرابی قلعه و برج و باروهای شهر و روستا از جمله مناطق میمه بیشتر و بسیاری از فرستادگان نیز بر اثر تطمیعات نایبی ها همدست شدند . با شروع منازعه دول روس و آلمان نایبی ها برای رسیدن به پول بیشتر با عمال آلمان معاهده همکاری بستند و همراه آنها پس از اشغال شهرهای مرکزی تا اصفهان و کرمانشاه نایبی ها همراه آنها بودند و از کرمانشاه به بهانه زیارت عتبات به کربلا و نجف رهسپار شدند .
نایبیان پس از مراجعت از کربلا در کاشان و روستاهای تابعه از جمله میمه و خسروآباد به کوهستانهای اطراف رفته بعد از غارت و برداشتن موانع با همدستی اشرار و راهزنان رفتار و کردار قبلی را فراتر از قبل پیش گرفتند و کاشان و جوشقان و ورکان را پناهگاه قرار داده و حریصانه در صدد جمع آوری نیرو و امکانات برآمدند و اکثر قریه های کوچک و بزرگ از جمله شهر میمه و روستاهای جوشقان قالی و ورکان و خسروآباد و غیره را غارت کردند و عده زیادی از جوانان را کشتند و تجاور به نوامیس مردم را به نهایت رسانیدند و از قحطی بعد از جنگ جهانی دوم سود برده و به بهانه جمع آوری کمک به بیچارگان به جان و مال مردم افتادند و هر چه توانستند گرفتند و به قورخانه دولتی که در آن سلاحهای جدید بود دستبرد زدند و همه سلاحها را بردند و با حمله به کاروانها و پستهای دولتی محصولات آنها را ضبط نمودند خلاصه آنان در طول 10 سال شرارت و قتل و غارت مردم از هیچ کار ناروا و ناجوانمردانه ای دریغ نکردند .
تا اینکه با روی کار آمدن دولت وثوق الدوله در سال 1337 فرمان دستگیری راهزنان و یاغیان صادر و آنها یکی پس از دیگری دستگیر و سرکوب شدند . وثوق الدوله ماشااله خان ( سردار کاشی ) را به تهران احضار کرد او در ابتدا با عذر و بهانه مدتی را به طفره گذراند . وثوق الدوله که متوجه این امر شد اردوی مجهزی را به کاشان اعزام داشت و سردار چون مسئله را جدی دید شهر کاشان را با کسان خود ترک و به مزرعه فرح آباد ( استرک ) جوشقان نقل مکان کرد . با اخطارهای سخت و پی در بی دولت مرکزی ، سردار بی درنگ با 100 نفر سوار مسلح روانه تهران شد . و پس از چند روز راهی زندان شد و پس از 3 روز به همراهی چندتن از روسا و همکارانش در باغشاه اعدام گردیدند . با پخش این خبر و رسیدن دستور از مرکز ژاندارمری کاشان به طرف باغ فرح آباد روان شدند و قلعه و باغ را محاصره کردند . نایب حسین و همراهانش با مشاهده اوضاع به سمت کوههای نشلج و اطراف قم گریختند . ژاندارمها چند روز به تعقیب آنها پرداختند و پس از مقاومت و زد و خورد سرانجام اکثر آنها را دستگیر و بعد از گرداندن آنها در شهر به باغشاه تهران بردند . جمعیت زیادی از مردم برای تماشای اعدام جرثومه شقاوت و خونریزی و غارتگری در محل جمع تا اینکه ساعت 5/12 بعد از ظهر 20 ذیحجه سال 1337 نایب حسین و تنی چند از یارانش اعدام شدند .
قلمرو تاخت و تاز نایبیان از پشت دروازه شهر تهران تا پشت دروازه شهر اصفهان بود و کلیه شهرها و روستاهای این محدوده را در سیطره و از هیچگونه تجاوز و تعدی به جان ، مال و نوامیس مردم صرفنظر نمی کردند به طوری که شاهراه عمومی مرکز به جنوب کشور از منطقه کاشان می گذشت که بر اثر این شرارتها روز به روز رفت و آمد در آن راه کاسته شد و دولت مجبور شد که مسیر قم به دلیجان و میمه و اصفهان را تقویت و این راه را جایگزین مسیر کاشان نماید . ( قابل ذکر است که مسیر دلیجان – میمه – مورچه خورت – اصفهان در زمان قاجاریه احداث ولی به عنوان راه فرعی مورد استفاده قرار می گرفت تا اینکه در عصر پهلوی شاهراه مرکزی ایران شد )
متاسفانه در حال حاضر با احداث اتوبان اصفهان به تهران از مسیر کاشان باعث رونق کاشان و مسیر میمه – دلیجان فدای احیاء دوباره جاده قدیمی مرکزی ایران شده است .
منبع: http://www.meime.blogfa.com/post-98.aspx
عکس نایب حسین پس از دستگیری
معرفی سند
“عرایض همسران نایب حسین خان کاشی”
آسیه آل احمد
اسناد این شماره، عرایض همسران نایب حسین خان کاشی خطاب به دولت پس از اعدام او در 18 آبان 1298ش است. دولت وثوقالدوله پس از اعدام ماشاءالله خان و نایب حسین خان کاشی تمام اموال آنها را به نفع خود مصادره کرد، همسران و فرزندان نایب حسین و ماشاءالله خان از این مصادره بیشترین آسیبها را متحمل و برای حل مشکل معیشتی خود دست به دامان مجلس شورای ملی و برخی از رجال شدند. اما این مشکل به سادگی حل نشد و مدتها ادامه داشت تا در 1305 دولت میرزا حسن خان مستوفیالممالک تصویب کرد: “…وراث را هم که غالبا زن و بچه و اشخاصی هستند که در شرارت آنها دخالت نداشتند بدون معاش نمیشود ترک کرد لهذا هیئت وزرا در جلسه 11 دی ماه برحسب پیشنهاد نمره … وزارت مالیه تصویب نمودند املاک نایب حسین و نایب علی و ماشاء الله خان کاشانی از تاریخ صدور این تصویبنامه به وراث شرعی آنها مسترد گردد.” 1
عرایض زیادی از همسران و فرزندان ناییبان خطاب به مجلس شورای ملی و رئیسالوزرای وقت به جا مانده که سه عریضه از این میان برای معرفی انتخاب شده است.
(1)
“نامۀ زنان نایب حسین خان کاشی به میرزا احمدخان قوامالسلطنه رئیسالوزرای وقت”
[حاشیه] عریضه این کمینه عیال نایب حسین خان کاشانی
مقام منیع ریاستالوزراء دامت شوکته
قریب سه سال است که همه روزه و همه ساعت مزاحم حضرت اشرف شدهایم بعد از آنکه تمام دارائی ما را بردند و به حضرت اشرف معلوم شد حضرت اشرف اعانه برای ما قرار دادید بعد از آنکه از تمام کمیسیونهای مجلس گذشت یک نفر از آنها رای ندادهاند از حضرت اشرف مستدعی است که یک دستخطی مرحمت فرموده که اسباب راحتی ما فراهم شود آیا خدا رواست که مملکت ارزانی پایتخت اسلام ما یک دسته زن و بچه از عسرت از دست در برویم امر امر مبارک است.
[حاشیه مهر] ورود به کابینه ریاست وزراء
بتاریخ 30/8/ 1301
نمره 10350
عریضه
مقام منیع ریاست الوزراء دامت شوکته
از طرف عیال مرحوم نایب حسین کاشانی
محرمانه آقای دبیر مخصوص پیشنهاد را به مجلس یادآوری نمائید
29/8 سابقه حفظ شود
[73- 753- 14م] (برای مشاهده سند کلیک کنید)
(2)
” مکتوب همسران نایب حسین کاشی به میرزا حسین خان شکوهالملک”
حاشیه: عریضه عیالات نایب حسین
به این کلام الله عریضه ما را بخوانید
مقام محترم حضرت مستطاب اجل اکرم افخم آقای شکوهالملک مدظله العالی بشرف عرض عالی میرساند البته خاطر منیر مبارک آگاهی دارد در باب مردان ما که اینها را منهدم نمودند و با کمینهگان و اطفال و همچنین اطفال شیرخوار در طهران سرگردان متحیرانه ماندهایم و آنچه داشتهایم که تماماً را بردند و امروزه در روز بیچارگی افتادهایم نه منزلی نه لباس نه وجوه اخراجاتی و دو نفر مردان ما هستند حسن خان و امیرخان که در نظمیه محبوسند و آقای مشیرالدوله که رئیسالوزراء بود قرار داده بود روزی نفری شش قران به این دو نفر محبوسین بدهد و از برای این کمینهگان هم قراری دادند وجه مخارجی بدهند انکه استعفاء داد بعدا نزد سپهدار اعظم رفتیم و قرارداد مخارج دادند رضاقلی خان اطلاع دارد.
معاون نظمیه است چون سپهدار هم استعفاء داد کار همینطور ماند و نوشته را به کابینه وزارت جلیله داخله بردیم که عوض شدند و امروزه در نهایت کمال سختی ماندهایم استدعا داریم یک وجه حقوقی قرار بدهید که نزدیک است جان ماها تلف شود امیدواری داریم خداوند وجود حضرت اشرف را از جمیع بلیات محفوظ دارد. یا آنکه اطفالات ما را بیرون کنند یک کاری بکنند لقمه نان خالی به ما بدهند قوت لایموتی و نمیتوانیم در سر خیابانها به گدایی بنشینیم اگر دولت ندارد [ناخوانا] بکنیم استدعا داریم نزد آقای رئیسالوزراء یک همراهی بفرمائید و به این کلام الله مجید تقویتی بفرمائید نزد خداوند پنهان نمیشود. ولدان ماشاءالله خان که مرد هستند حقوقی برای آنها قرار دادند و حوالهجاتی دارند حقوقی دارند این بیچارگان نه مرد داریم نه مرد داریم چه کنیم محض خدا.
آدرس منزل درب حمام فرقانیها خانه حاجی حسین قهوهچی نمره 2
[حاشیه] و پسرهای ماشاءالله خان که مخارج میدهند ارتباطی به این کمینهگان ندارند محض خدا توجهی بفرمائید و به این کلام الله هیچ نداریم و از دست [ناخوانا] میرویم نمیدانید چه شبی را روز داریم هرچه [ناخوانا] به این کلام الله همراهی بفرمائید.
[42- 753- 14م] (برای مشاهده سند کلیک کنید)
[43- 753- 14م] (برای مشاهده سند کلیک کنید)
(3)
“نامه رئیس دارالانشاء به مجلس شورای ملی برای پیگیری عرایض همسران نایب حسین خان”
شیروخورشید
مجلس شورای ملی
سواد عریضه عیالات نایب حسین کاشانی
نمره ندارد
مورخه ٨ شوال المکرم ١۳۴۰ برج ندارد 13..
که منضما بمراسله مورخه نمره 8740 ارسال میشود
مقام منیع و آستان رفیع وکلای مجلس دارالشورای ملی شیدالله ارکانهم العالی مسلم و بدیهی است که خاطر منیر مبارک وکلای مقدس از موضوع حالات این کمینهگان مستحضر است از تعدی ما از املاک ما در مخلفات ماها تمام را بردند بلکه آنچه از آباء و اجداد خودمان هم برحسب موروثی داشتیم توقیف کردند آنچه مهریه ماها بود تصاحب شدند و حالیه را عیالات نایب حسین همگی در کمال استیصال ماندهایم اگر از برای وکلای مقدس یا وزراء معظم برخورداری ندارد در کنار خیابانها به گدائی بنشینیم بفرستید مفتش در آنجاها که منزل نمودهایم رسیدگی کنند در چه حالی و چه روزی هستیم استدعای عاجزانه مینمائیم که عطف ترحمی و نظر توجهی در حق این کمینهگان بکنند که نزدیک است از فلاکت نابود شویم و مخارجاتی برقرار فرمایند که توانیم زندگانی نموده وکلای مقدس را قسم میدهیم به مقدسات عالم و یگانگی حضرت پروردگار در حق این کمینهگان رسیدگی بفرمایند امر امر مبارک است.
حاشیه: سواد مطابق اصل است رئیس دارالانشاء دبیرالملک [امضاء]
[94- 753- 14م] (برای مشاهده سند کلیک کنید)
__________________________
1. نایبیان کاشان (بر اساس اسناد). به کوشش: دکتر عبدالحسین نوایی و محمد بقایی شیرجینی. تهران، سازمان اسناد ملی ایران پژوهشکده اسناد، 1379. ص 297.
شروع طغیان نایب حسین کاشانی از درگیری او با شخصی رنگرز در کاشان آغاز شده است و او بعد از مرگ رنگرز در کوههای پیرامون کاشان یاغی گری را آغاز نمود.
درآمداسناد و اوراق مربوط به یورشها و تهاجمات نایب حسین کاشانی و فرزند ارشد وی ماشاءاللهخان به خور بیابانک و سایر نواحی مرکزی ایران و تظّلمنامههای ساکنان این نواحی، هم اکنون در چند مرکز و سازمان نگهداری میگردد؛ این مؤسّسات عبارتاند از: سازمان اسناد ملّی ایران، کتابخانة مجلس شورای اسلامی، کتابخانة مرکزی دانشگاه تهران و چندین سازمان و مؤسّسه و مرکز دیگر که هنوز اطّلاع دقیقی از موجودی آنها در دست نیست و فهرست اسناد مورد نظر در این مراکز نیز در اختیار محقّقان قرار نگرفته است. این اسناد، غیر از نامهها و مدارکی است که هماکنون نزد خانوادههای قدیمی ایران در شهرهای کاشان، قم، اردستان، یزد، نائین، دامغان، انارک و خور و بیابانک موجود است و متأسفانه آمار دقیقی از آنها نمیتوان ارائه داد و چه بسا بسیاری از این مدارک به سبب بیعلاقگی دارندگان آنها از میان رفته یا در شرف نابودی باشد. برای اینکه محدودهای که این اسناد در آنجا نگهداری میشود به درستی شناخته شود باید قلمرو متصرفات و نقاطی که مورد دستاندازی نایب حسین و یارانش قرار گرفته، شناسایی شود.
با این همه باید گفت بیشتر این اسناد در پروندههای سازمان اسناد ملّی ایران است که از دوائر مختلف وزارت کشور و نخستوزیری سابق به آنجا انتقال یافته و بخش بیشتر آن به کوشش روانشاد دکتر عبدالحسین نوایی و همکار ایشان آقای محمد بقائی شیرهجینی چند سال پیش توسط همان سازمان به طبع رسیده است و نگارندة این سطور به سببی که در همان مقاله، مذکور است نقدی بر آن نوشت و در مجلّة نشر دانش انتشار داد. مدارک مذکور که در آن مجلّه به طبع رسیده، همه گویای آن است که نایب حسین و فرزندانش در آن اوقات ـ یعنی در اوائل پیروزی انقلاب مشروطه ـ تا ده دوازده سال بعد، از آشوبهای داخل کشور و از ضعف حکومت مرکزی سوء استفاده کرده و بر مردمان بیدفاع و ساکنان روستاهای مناطق مرکزی کشور بهویژه به کویرنشینان مکرّر حمله برده و اموال و احشام مردم را غارت میکردند. اسناد مندرج در آن کتاب هم همگی گویای این واقعیّت بودند، اما مرحوم دکتر نوایی لابد تحت القائات کسان دیگر از جمله فرزندزادگان فاضل و دانشمند ماشاءاللهخان به نحوی جانب میانه را گرفته و کمابیش در مواردی به دفاع از نایب حسین نیز پرداخته است؛ در حالیکه وظیفة مورّخ و محقّق بینظر، آن است که بدون تأثیرپذیری از عوامل جنبی و صرفاً با اتّکاء به اسناد مسلّم تاریخی، به تفسیر و تحلیل حوادث یک دورة خاص بپردازد.
چنانکه گفتهاند و ماشاءاللهخان خود نیز در جایی برای کسانی گزارش داده، شروع طغیان نایب حسین از درگیری او با شخصی رنگرز در کاشان آغاز شده است. در این مجادله، رنگرز به قتل رسید و چون حکومت وقت کاشان در پی دستگیری نایب حسین برآمد، او به همراه نُه تن از پسرانش به مقاومت برخاست و چند تن از عمّال حکومت را به قتل رساند و خود به خارج شهر فرار کرد و در کوههای پیرامون کاشان یاغیگری آغاز نمود. گروهی نیز به او پیوستند و قصبات و روستاهای پیرامون کاشان و نطنز و قمصر از قبیلِ خفر، آران، بیدگل، خالدآباد، نشلج، نیاسر و ابوزید آباد در معرض تهاجم آنان قرار گرفت. سپس چون منازعی در برابر خود نیافتند، به تدریج بر قلمرو تاخت و تاز خود افزوده و به شهرها و مناطق دوردست نیز هجوم بردند. چنانکه در مدت ده سال سرزمینهای بین کاشان و قم تا یزد و نائین و اردستان و انارک و خور و جندق و سمنان به تصرّف ایشان درآمد؛ نه آنکه این حوزۀ وسیع را همواره در تصرّف و اختیار داشته باشند بلکه با تاخت و تازهای مکرّر خود به این مناطق، آسایش و آرامش را از ساکنان آن سلب کرده؛ به گونهای که مردمان همواره در هراس میزیستند و پیوسته بیم حملة این یاغیان را داشتند.
ترکتازیها و مردمآزاریهای دستۀ نایب حسین تا سال 1297هـ.ش. به درازا کشید. درین سال و با روی کار آمدن حسن وثوقالدّوله، وی با تدابیری توانست ماشاءاللهخان را به تهران بکشاند و پس از چند روز او را دستگیر نموده و به دار مجازات بیاویزد. نایب حسین نیز اندکی بعد در کوههای اطراف کاشان به دام افتاد؛ وی را به تهران آوردند و در میدان توپخانه به دار آویختند.
اسناد و مدارک موجود در کتابخانه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی، تاکنون شناسایی نشده؛ بهجز مدارک سازمان اسناد ملّی ایران که در کتابی جداگانه انتشار یافته و اسناد مختصر کتابخانة مرکزی دانشگاه که چند مورد آن در مجلّةراهنمای کتاب درج گردیده است. امّا از اسناد مجلس تاکنون حتی برای نگارش مقالات هم استفاده نشده است. در پی درخواست نگارنده، بیش از هزار برگ سند مربوط به نایب حسین و اطرافیان و خاندان او از مرکز اسناد مجلس، شناسایی و استخراج گردید و برای انتشار تحت بررسی قرارگرفت. این اسناد همانند سایر مدارکی که تاکنون در باب این گروه به طبع رسیده، همه حاکی از نابکاریها و ستمهایی است که نایب حسین و فرزندان و همراهان او بر مردم ستمدیده روا داشتهاند. بر اساس گزارشهای فوق، ساکنان مناطق مرکزی ایران، هرگاه ردّ نایب را در دورترها میجستند بلافاصله بهوسیلة نامه و احیاناً تلگراف یا اعزام پیک، به مقامات بالا شکایت میبردند. طبعاً جان و مال شکایتکنندگان و اطرافیان آنان بیش از دیگران در معرض خطر قرار داشت. هرگاه فتنهجویان محلّی به نایبیها این اخبار را میرساندند، ایشان به آزار و ایذاء شاکیان میپرداختند.
نایب و فرزندانش در کشتن دشمنان و مخالفان خود بیباک بودند، چنانکه یکبار کسی که اندیشة مخالفت با آنان را در سر پرورانده بود، بیآنکه علیه ایشان اقدامی کند در روستای اردیب بیابانک به درخت بسته و تیرباران شد.
مقرّ و مأوای اصلی نایب حسین، شهر کاشان بود. اما آنان هرگاه که نیروهای دولتی به شهر وارد میشدند بیآنکه به مقابله بپردازند، از مقابل آنان گریخته و در روستاهای پیرامون شهر چون نیاسر و نشلج و ابوزیدآباد و جوشقان پناه میگرفتند؛ چنانچه اقامت قوای دولتی به طول میانجامید، یا به قلعه کهرشاهی که در عمق کویر قرار داشت، رخت میکشیدند و یا به شهرهای دوردست هجوم میبردند.
اسناد موجود در کتابخانة مجلس، بسیار متنوّع است؛ از اسناد و مدارک دولتی گرفته تا گزارشهای شاکیان گروه نایبی و حتی نامههایی چند از افراد این گروه و منسوبان آنان پس از کشته شدن نایب و ماشاءاللهخان.از جمله فرزندان و زنان متعدّد آنان برای گرفتن حقوق و حق معاش، مکتوبات متعدّدی به مقامات دولتی و مجلس نوشتهاند. برخی از این نامهها هم در بایگانی مجلس موجود است. این اسناد را به گونههای مختلف میتوان تقسیمبندی کرد، اما بهترین روش، منظّم ساختن آنها به ترتیب تاریخی است. البتّه برخی نامهها بدون تاریخ است. در مجموع، این اسناد، حاوی بخشهای زیر میباشد:
1ـ مدارک و نامهها و اسناد مربوط به شخص نایب حسین کاشانی؛
2ـ نامهها و گزارشهایی راجع به ماشاءالله خان فرزند ارشد نایب و فرزندان دیگر او چون اکبر شاه، سرتیپ، علیخان و امیرخان و اولاد دیگر وی؛
3ـ نامهها و اسناد حکّام دولتی شهرهای کاشان، اردستان، نائین، یزد و دیگر شهرهای کویری و خانهای این منطقه مانند حسینخان سهامالسلطنه و برادرش انتظامالملک؛
4ـ نامههای امیران و سرکردگان مخالف نایبیها چون چراغعلیخان بختیاری که چندبار با نایبیها به مجادله و زد و خورد پرداخت؛
5ـ نامهها و اوراق مربوط به سرکشان دیگر در اطراف اصفهان و کاشان که در شمار وابستگان به دستگاه نایبی بوده و به پشتیبانی او در برخی مناطق مجاور این شهرها به غارت و کشتار مردم و تعرّض به نوامیس آنان میپرداختند؛ از قبیل رضاخان جوزدانی و جعفرقلی چرمهینی؛ این هر دو نیز پس از سالها سرکشی، به دست حاکم اصفهان دستگیر و به دار آویخته شدند؛
6ـ اسناد مربوط به یاغیان و زورمندان ناحیة خور بیابانک که به پشتیبانی نایب حسین یا در اثر فضای ناامنی که او ایجاد کرده بود، در این منطقه به تاخت و تاز سرگرم بودند؛ البته از قبیل قدرتاللهخان و مسعود لشکر و رمضانخان باصری، قدرتاللهخان و فرزندش مسعود لشکر پس از رفتن نایب حسین از بیابانک نسبت به امیراعظم حکمران سمنان و قومس و بیابانک اظهار اطاعت کرده و رسماً فرمانروای منطقه شدند. اما رمضانخان پس از مسعود لشکر چندی به استقلال حکومت کرد و سرانجام قوای دولتی به دستور قوامالسلطنه فرمانروای وقت خراسان به فرماندهی سالار ارفع، از طبس حرکت و قلعة ایراج را محاصره کردند و رمضان ناگزیر به فرار به سوی سمنان شد. او سالها ایل باصریِ مهاجرت کرده به سمنان و دامغان را ریاست کرد و سرانجام به دست رقبای خود ـ طایفة شیروانیها ـ در ترود از روستاهای سمنان به قتل رسید.
7ـ شکایات و تظلّمنامههای ساکنان بیدفاع مناطق کویری خطاب به مقامات دولتی و مجلس شورای ملّی و نمایندگان مجلس و متنفّذین دیگر در تهران؛
8ـ نامهها و شکایتهای فرزندان و زنان نایب حسین پس از کشته شدن او و ماشاءاللهخان، خطاب به مقامات دولتی راجع به برقراری حقوق و مستمرّی.
و موارد متعدد دیگر که میتوان آنها را در ذیل عناوین فرعی دیگری جای داد.
بدیهی است در برخی از این اسناد مستقیماً نامی از نایب حسین یا ماشاءاللهخان در میان نیست، اما بهنحوی به آنان یا حوادثی که مسبّب پدید آمدن آنها، این گروه بودهاند، مرتبط است. ممکن است با جستجوی بیشتر در مرکز اسناد مجلس، به مدارک بیشتری نیز دست بیابیم؛ بهخصوص در جستجوی بین اسناد دورههای مختلف مجلس حتماً اوراق بیشتری به دست خواهد آمد؛ آن اسناد طبعاً در جای دیگری انتشار خواهد یافت.
چنانکه اشاره شد در حاشیة طغیان گروه نایب حسین، فتنههای دیگری در گوشه و کنار مناطق مرکزی ایران برپا شد. رضا جوزانی و رجبعلی چرمهینی، اطراف اصفهان و چهارمحال و بختیاری، و سهامالسلطنه و انتظامالملک هر دو فرزندان رضاقلیخان سهامالسلطنة اردستانی، از این شمار بودند. انتطام الملک رسماً به نایب حسین پیوست، اما چیزی نگذشت که او را کشتند. در روستاها و شهرهای دیگر نیز گروهی هرچند اندک از مردمان، برای حفظ جان و مال خود در سلک طرفداران نایب حسین در آمدند؛ این همکاری که در حقیقت به سبب ناتوانی حکومت مرکزی ایران و از ترس جان بود، بعدها طبق تفسیری که فضلای دودمان نایب حسین از آن کردند، همکاری تودة مردم با نهضت انقلابی کاشیها تلقّی گردید.
بیشتر اسناد مندرج در این کتاب، برگرفته از آرشیو مرکز اسناد مجلس است و تقریباً اکثر آنها به دوران تعرّض کاشیها به خور و جندق و بیابانک مربوط میشود. نایب حسین،بین سالهای 1327 تا 1330هـ.ق.، سه بار به ولایت دورافتاده و محروم جندق و بیابانک هجوم آورد؛ در تهاجم نخست، تعداد آنان اندک بود؛ با این همه، گروه زیادی از ساکنان آنجا را وادار به فرار کرد. در یورش دوم که تعدادشان بالغ بر 700 سوار و پیاده بود، مدّتها در آنجا ماندند چراکه سواران بختیاری ایشان را تعقیب میکردند. در همین نوبت بود که غالب کسانی که اندک تمکّنی داشتند از موطن خود فرار کرده و به شهرهای دوردستی چون شاهرود و سبزوار تهران کوچیدند. دستهای از مردمان نیز به کوهستانها و مغارههای اطراف پناه بردند و ماهها در آنجا زیستند و با مرگ و گرسنگی دست و پنجه نرم کردند. گروه باقیمانده، ناتوانتر از آن بودند که مفرّی برای خود بیابند؛ در سرزمین خود ماندند و انواع ستمها از سوی نایبیها در حق آنان روا داشته شد.
نایبیها آخرین بار در سال 1330 به این منطقه آمدند. چند روستا و قلعه را بهکلّی تخریب کرده و گروهی را نیز به اسارت با خود بردند. از آن پس نیز به سبب آنکه خور بیابانک از مرکز ایران فاصلة زیادی داشت، گروهی از یاغیان و متمرّدین محلّی بر آنجا تسلط پیدا کردند؛ گروهی از ایل باصری فارس به رهبری رمضانخان باصری در پی جستجوی مرتع نیز به آنجا رسیده و چون عرصه را خالی یافتند، در آنجا مستقر شده و حکومت محلّی را در دست گرفتند.
چون اسناد مربوط به رمضانخان در بایگانی مجلس فراوان است، در باب او نیز توضیحی میدهیم. رمضانخان از خانهای ایل باصری در فارس بود که در حدود سال 1336هـ.ق. با گروهی از افراد ایل و وابستگان خود راهی طولانی را درنوردید و به حوالی کویر مرکزی رسید و در قریة ایراج اطراق کرد. در آن اوقات با رفتن نایب حسین از منطقه، یکی از زیردستان او موسوم به ابراهیمخان مسعود لشکر بر منطقه حکومت میکرد. رمضانخان او را فریفت؛ وی و پدرش را به قتل رساند و اجسادشان را در چاهی نزدیک جندق انداخت. سال بعد نیروهای دولتی از طبس، مأمور سرکوب او گردیدند. اما وی مدّتها مقاومت کرد و سرانجام باکسان خود به حوالی سمنان گریخت.
در اینجا به طور اختصار چند سند مربوط به رمضان معرّفی میشود:
1ـ تلگراف گروهی از ساکنان روستاهای پیرامون شاهرود، مورّخ 22 بهمن 1300 هـ.ش.، که در آن چنین آمده: «تعدیات ننگآور [رمضانخان] که از ماشاءاللهخان سختتر است، فروگذار نکرده؛ آنچه به اولیای امور عرض نمودهایم، منتنج نتیجه شده؛ روز به روز تعدّیات رمضان بیشتر میشود.»
2ـ نامة وزارت داخله به مجلس درخصوص رسیدگی به شکایات مردم روستاهای دامغان در عدلیة شاهرود با حضور حسینخان فرزند رمضان باصری، مورّخ حوت 1300 .
3ـ گزارش وزارت داخله به مجلس، راجع به سرقتهای رمضانخان باصری، مورّخ 20 حوت 1300 هـ.ش.
4ـ رونوشت نامة رمضانخان باصری به وزارت داخله؛ از مضمون این نامه برمیآید که مدّت سه سال امنیّت جادّة شاهرود و به عبارت دیگر، مسئولیت واحد قراسورانی آنجا به عهدۀ رمضانخان نهاده شده بود و چون کسانی از او شکایت کرده بودند، وی نامة مفصّلی در برائت خود به وزارت داخله نوشته است.
5ـ نامة دیگری از وزیر داخله خطاب به ریاست مجلس، مورّخ برج سرطان 1301؛ در این نامه، وزیر قول میدهد که پس از ورود حاکم شاهرود به تهران به شکایت مردم از رمضانخان رسیدگی شود.
6ـ شکوائیه مفصّل اهالی «کوه زری» و «ترود» از قرای دامغان به ریاست مجلس، مورّخ 28 جمادیالاوّل سال 1340هـ.ق.؛ در این نامه که گروهی از ساکنان این روستا آنرا امضا کردهاند از تعدّیات و مظالمی که رمضانخان در حق آنان روا داشته، نالیده و تقاضای رسیدگی داشتهاند. متعاقب آن، گروهی از ساکنان این دو روستا در تلگرافخانة دامغان متحصّن شده و نامهها و تلگرافهای زیادی خطاب به مجلس و اولیای امور ارسال کردهاند؛ از جمله نامة مورّخ 20 جمادی الأوّل سال 1340 که ضمن آن، مصرّانه سرکوب رمضانخان از مقامات دولتی تقاضا شده است. متعاقب این گزارش، دو نفر بازرس برای رسیدگی به شکایات کارهای انجام شده از سوی رمضانخان به روستاهای پیرامون شاهرود و دامغان اعزام گردیدند، و بر طبق آن، مقرّر شد که خسارات وارده به مردم از محلّ حقوق قراسورانی رمضانخان پرداخت گردد؛ از این عبارات برمیآید که او رسماً از دولت حقوق دریافت میداشته است.
آنچه تاکنون با جستجو در اسناد مجلس به دست آمده، در حدود 600 برگ سند مربوط به نایب حسین، ماشاءاللهخان، رمضانخان باصری و اطرافیان و بستگان آنان است؛ برای نمونه، چند فقره از آنها ارائه میگردد. بقیه در کتابی که در دست تدوین و نگارش است، به طور کامل آورده خواهد شد.
اسناد بهارستان شماره ۵
“ کتابخانه موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی “
منبع: http://jahed137.blogfa.com/post-533.aspx
خاطراتی از نایب حسین و ماشاءالله خان کاشی
نویسنده: امیر هوشنگ آریانپور / نوبت چاپ: اول 1388 / قیمت: 16000 تومان
قطع وزیری – شومیز – 664 صفحه / شابک: 6-0-91376-600-978
كتاب حاضر، مجموعهاي از اسناد رسمي، دربارة «نايب حسين كاشي» ملقب به «سالار اسلام» و فرزندش «ماشاءالله خان» ملقب به «سردار جنگ» در كاشان و طغيان پنجاهسالة اين طايفه و طرفدارانشان است. تبار نايب حسين از طايفة لر «بيرانوند» به سركردگي «هاشم بيگ»، در سال 1152 در دوران سلطنت نادرشاه، به دليل آن كه موافق مصالح حاكم نبودند، به شهر كاشان تبعيد شدند. پس از چندي آنها با استفاده از ضعف دولت قاجار، در كاشان قشون كوچكي فراهم آورده و بر دولت وقت حاكم شده و قدرت را در دست گرفتند و نفوذ خود را تا يزد، خور و بيابانك توسعه دادند و رياست سوار را به ماشاءاللهخان سپردند. حوادث روزگار آنان را به عرصة سياست كشانيد و در چهارچوب «قضية مهاجرت» به غرب ايران سفر كردند و پس از پايان جنگ جهاني اول مجددا به كاشان بازگشتند. سرانجام رئيس الوزرايي به نام «ميرزا حسنخان وثوقالدوله»، نخست، ماشاءالله خان را با تمهيد و تزوير به تهران فراخواند و با نيرنگ او را از پا درآورد و سپس پدرش نايب حسين را كشت و بدينترتيب به يكهتازي آنان خاتمه داد.
بررسی جنبش نایبیان بر اساس اسناد
اما امروز اسناد به زبان آمده اند تا پاکی نایبیان پاکدل و جوانمرد را بیان کنند و غبار فراموشی از نام این بهترین ها بزدایند. گرچه با نگاهی به لبخندهای دلنشین و شعرهای زیبا و نگاه دلیرانه این مبارزان بی همتا حقیقت دستگیر آن که جویای امر واقع است، خواهد شد.
«حماسه طغیان، بررسی جنبش نایبیان بر اساس اسناد» کتابی است از «امیرهوشنگ آریان پور» و دریچه یی به نور دل های پاک آنها در روزگار سیاه سلطنت.
آریان پور با دقتی ستودنی سوابق نایبیان و شخصیت فکری و روحیه آزادمنش آنها را در مسیر حرکت تاریخی شان نشان می دهد که یکسر با تصویر مجعول مورد نظر دستگاه تبلیغاتی دروغ محور وثوق الدوله و بعدها پهلوی متفاوت و بلکه متضاد است.
آریان پور در بیان چگونگی شکل گیری جنبش نایبیان می نویسد طایفه بیرانوندی که در عصر نادرشاه افشار از لرستان به کاشان تبعید شده بودند، از فشارهای سیاسی و اقتصادی حکومت و گروه های متنفذ محلی رنج می بردند. بی گمان این فشارها زمینه طغیان آن طایفه را فراهم آوردند. جنبش نایبیان با طغیان طایفه بیرانوندی کاشان در سال ۱۲۸۸ هجری قمری آغاز شد. محرک نهایی این طغیان اجحاف مسعود ظل السلطان پسر ارشد ناصرالدین شاه نسبت به مردم کاشان بود. ولی سلسله یی از علل نزدیک و دور در این طغیان دخالت داشت و اجحاف ظل السلطان صرفاً جرقه انفجار آن شمرده می شد. عواملی دیگر مانند استیلای جو نافرمانی و وفور یاغیان در ناحیه کاشان و تهور ایلی طایفه بیرانوندی که به عنوان پهلوان و عیار، خود را در برابر مردم مسوول می دانستند، در آن طغیان موثر افتادند.
سران نایبی در پرتو پهلوانی و عیاری و نفوذ در سازمان های صنفی و نیز سادگی و گرایش های مردمی و ایستادگی در برابر منابع بیداد و پشتیبانی از جنبش های مردمی، توانستند همدردی مردم ساده را نسبت به خود جلب کنند و مایه امید و تکیه گاه آنان شوند.
با این پشتوانه بود که نایبیان از آغاز سازمان نظامی و اداری کارآمدی برپا کردند. جاذبه معنوی سران نایبی و «هم کاسگی» یا برابری همه اعضای سازمان و تصمیم گیری سران بر اساس انجمن کردن یا مشاوره، سازمان را از وحدت و قدرت فراوان بهره ور گرداند.
به گفته آریان پور نایب حسین در ابتدا از طرف حکومت برای جلوگیری از هرج و مرج به اداره امور کاشان فراخوانده شد.
نایب حسین با صراحتی قاطع و پسرش یار ماشاء الله با ظرافتی مدبرانه حکومت می کردند و رهنمود اجتماعی آنان تقریباً همواره همان طرحی بود که نایب حسین در دوره محمدعلی شاه تنظیم کرده بود. نایبیان بر اساس آن طرح، در هر زمانی که بر ناحیه کاشان نفوذ بلامعارض داشتند، در جهت مصالح تنگدستان جامعه، در برقراری نظم و برگزاری عدالت و وصول مالیات و مجازات متخلفان اهتمام می ورزیدند. نایب حسین و اطرافیانش خود را نماینده و مدافع مردم می دانستند. یکی از دولتیان از زبان نایب حسین چنین نوشته است؛ «چندین سال حکام دزد و دغل به اینجا فرستاده شده، ۱۰ خانه را محتاج به یک دیگ مسی کرده اند تا عاقبت من مجبور شدم که بیایم مردم را از دست آنها خلاص کنم.»
با دیدن منش انسانی نایب حسین اشراف فاسد به کارشکنی و دسیسه سازی علیه او پرداختند و او خودمختاری نایبیان را اعلام داشت.
دولت قانونی تهران گاهی برای پایان دادن به حکومت خودمختار نایبیان، علیه آن به لشگرکشی می پرداخت. ولی معمولاً چون خود را قادر به جنگ با نایبیان نمی دید، از روی مصلحت بینی، بر سلطه آنان صحه می نهاد. در نتیجه نایبیان سال های سال در خطه گسترده خود که از حاشیه غربی و بخشی از حاشیه شمالی و حاشیه جنوبی دشت کویر که در مواردی از حوالی دامغان و سمنان و برخوار تا قم و کاشان و اردستان و طبس و اصفهان و نایین و اردکان و یزد و حتی مرز فارس و کرمان امتداد می یافت، حکومتی خودمختار برقرار کرده بودند. چندان که دولتیان در آنجا جرات جولان نداشتند، حتی احمدشاه برای مسافرت به قم از مزاحمت نایبیان بیمناک بود.
پس از انقلاب اکتبر در روسیه، انگلیس یکه تازی در ایران را آغاز کرد و برای نابودی جنبش مردمی نایبیان وارد عمل شد.
آریان پور با بررسی مدارک دولتی ایران و اسناد دولت انگلیس و آوردن آنها در کتاب، وثوق الدوله را مجری این سیاست می داند و می نویسد رئیس الوزرا وثوق الدوله پس از نابودی کمیته مجازات و اتخاذ سیاست «کج دار و مریز» در برابر جنبش گیلان، برای اغفال نایبیان، به اظهار دوستی و ارسال هدایا متوسل شد. سپس جاسوسان و خرابکاران خود را برای نفاق افکنی و ترور سران نایبیان به میان آنان فرستاد ولی چون موفق به گرفتن نتیجه کافی نشد، نقشه یی وسیع تر برای انهدام نایبیان کشید. مطابق این نقشه، وثوق الدوله با فریب و پرداخت پول به دسته های راهزن، آنها را بر آن داشت که در حوالی کویر با نا امن کردن راه ها و روستا ها، واحدهای قره سوران نایبی را که در کویر پراکنده بودند، به خود مشغول دارند.
آنگاه یار ماشاء الله را فریفت و به تهران کشاند و با نگه داشتن واحدهای همراه او در قم و شهرری، بر پراکندگی نایبیان افزود و در همان حین با حیله های گوناگون، واحد های ژاندارمری را که از پشتیبانی نیروهای پلیس جنوب انگلیسی ها که از طرف حکومت انگلیسی هند ماموریت درهم شکستن نیروهای نایبیان را دریافت کرده بودند و مزدوران بختیاری تحت فرماندهی صمصام السلطنه برخوردار می شدند، در کاشان و قم و سایر نواحی کویری، پیرامون واحدهای نایبی مستقر کرد. سرانجام پس از ورود یار ماشاء الله به تهران، وثوق الدوله ضمن مذاکره با او و دادن همه گونه اطمینان به یارماشاء الله که جان و مال او و همه اتباعش در امان خواهد بود، غافلگیرانه یار ماشاء الله را دستگیر کرد و بدون محاکمه بلافاصله به دار کشید و پس از شبیخون زدن به نیروهای نایبی، دست به کشتار و تاراج و ویرانی کاشان زد.
این کشتار ناجوانمردانه سبب محبوبیتی مردمی برای نایبیان شد و در همین هنگام بود که ماشین دروغ پرداز وثوق الدوله به کار افتاد.
آریان پور معتقد است مردم تحت ستم و از آن جمله برخی از نایبیان، از فساد عمومی جامعه مبرا نبودند. مسلماً در میان نایبیان افرادی وجود داشتند که در فرصت های مناسب، مزاحم مردم و اموال آنان می شدند. ضمن اینکه افراد نایبی به اقتضای سادگی مردمی خود، تقریباً در همه کارها و حتی دستگیری و مکافات دشمنان، از پرده پوشی یا حفظ ظواهر برکنار بودند. از این رو به آسانی بهانه به دست مخالفان می دادند. همین سادگی عمومی نایبیان سبب می شد آنان علناً خود را یاغی و هماورد شاه بشمارند، به عنوان حکومت خودمختار نایبی، با دشمنان خود برخورد کنند و بی پرده به سرکوب آنان و ضبط اسلحه و اسب های آنان بپردازند، و مانند یک حکومت، عمل خود را مجازات و مصادره قانونی بدانند و حتی به آن تفاخر کنند. در این باره نایب حسین خود ابیات متعدد سروده است. از جمله است؛
اگرچه من به چاهم، شاه در ماه
من یاغی شرف دارم به صد شاه
بگیرد بهر خود اموال مردم
بگیرم بهر مردم باج از شاه
دشمنان نایبیان که بهانه های فریبنده یی برای تخطئه نایبیان به دست می آوردند، شادمانه معایب دستگاه نایبی را البته به صورت های مبالغه آمیز و همراه با انبوهی از معایب جعلی و دروغ های سلطنتی در میان مردم جار می زدند.
اما دلیل واقعی ترس حکومت سلطنتی از دیدگاه آریان پور قدرت روزافزون نایبیان، نزدیکی نایبیان به پایتخت، دوام نایبیان طی ده ها سال، سرمشق شدن نایبیان برای دسته های نافرمان و یاغی، کوشش نایبیان برای برقراری ارتباط و حتی اتحاد میان دسته های نافرمان، محبوبیت نایبیان در میان مردم ساده، بدرفتاری نایبیان با اشراف و دولتمردان، تلقین نایبیان به مردم برای ضبط اموال اشراف و حامیان خارجی آنها، رشد سیاسی نایبیان و انتقال آنان از یاغی گری به شورش و قیام رهایی ملی و گرایش به انقلاب بوده است.
کتاب اسناد ارزشمندی را برای تحقیق و پژوهش های بعدی به همراه دارد اما بهترین این اسناد عکس های زیبایی از مردان شجاع نایبی است که با لبخند و امید به دوربین نگاه می کنند و از ما می خواهند با نظر به نیم قرن مبارزه ضداستعماری و ضدسلطنتی آنها فردایی بهتر داشته باشیم.
«حماسه طغیان، بررسی جنبش نایبیان بر اساس اسناد» کتابی از امیرهوشنگ آریان پور را نشر کتاب آمه در ۶۶۴ صفحه و با قیمت ۱۶۰۰۰تومان منتشر کرده است؛ کتابی که از گنجی بی نظیر می گوید که تا سال های بسیار در دل مردمان این دیار خواهد ماند، گنج راستگویی و دلیری در کارنامه مردانی نیک به نام نایبیان.
جواد لگزیان
به نام خدا و با سلام
در مورد تاریخ ورود نایب حسین کاشی به طبس ، اشتباهی در متن وجود دارد که شایسته است اصلاح فرمایید
قسمت مورد نظر : ( مرحوم میرزاعلی منشی باشی ورود نایب حسین را اینگونه بیان می کند: “باری نایب حسین سه روز مانده به نوروز سنه 1329(19مارس 1911 – یکشنبه 27 اسفند 1319 – 18 ربیع الاول 1329 هـ ق ) وارد طبس شد)
عدد صحیح تاریخ سال هجری شمسی ، 1289 است که اشتباهاً 1319 ثبت شده است .
ضمناً در مورد یکی از شخصیت های اتاق مشورتی جنگ که در نوشتۀ منشی باشی آمده است در حال تحقیق و بررسی هستم .اگر قطعی و نیز آماده شد ، تقدیم دانشنامه خواهم نمود .
تاریخ صحیح حمله نایب حسین کاشی به طبس :
… سه روز مانده به نوروز 1289 ( 19 مارس 1911 – یکشنبه 27 اسفند 1289 – 18 ربیع الاول 1329 ) وارد طبس شد …
قابل توجه اینکه این روز ، روزِ بعد از عید میلاد رسول اکرم (ص) نیز بوده است .