گویش ؛ لهجه و اصطلاحات طبسی
نویسنده و محقق:
عنایت الله فاتحی نژاد
استاد دانشکده الهیات دانشگاه تهران
با همه تحقیقاتی که در باره گویش های مختلف ایران انجام گرفته ، متاسفانه در باره گویش طبسی تا کنون از سوی محققان و زبان شناسان پژوهشی جامع منتشر نشده است . نگارنده این سطور نیز متاسفانه تخصصی در گویش شناسی ندارد تا بتواند از دیدگاه زبان شناسی به بررسی همه جوانب گویش طبسی بپردازد . اما از آنجا که این گویش زبان مادری اوست ، امیدوار است با ارائه اطلاعاتی دراین باره دست کم بتواند تا اندازه ای اهمیت این گویش را برای زبان شناسان و اهل فن روشن سازد ، شاید که در پژوهشهای آنان مفید افتد .
فعل شدن به معني رفتن : فعل شدن در گویش طبسی علاوه بر اینکه فعل ربطی است ( مانند : هوا خُنُک شُ : هوا خنک شد ) در زمان گذشته و آینده با پیشوند (بـ ) به معنای رفتن به کار می رود :
زمان گذشته :
بِشُّدُم bessodom (رفتم) ــــ بِشُّدِم bessodem ( رفتيم)
بِشُّدِي bessodi( رفتي) ــــ بِشُّدَي bessoday( رفتيد)
بِشُّ besso( رفت) ــــ بِشُّدَنbessoden (رفتند)
زمان آینده :
بِخُم شُ bejomso( خواهم رفت ) ــــ بِخِم شُ bejemso( خواهیم رفت )
بِخِی شُbejiso ( خواهی رفت) ــــ بِخَی شُbejayso( خواهید رفت )
بِخَ شُ bejaso( خواهد رفت ) ــــ بِخَن شُbejsnso ( خواهند رفت )
فعل (شدن) در گویش طبسی مضارع ندارد و به جای آن از فعل (رفتن ) استفاده می شود چه به عنوان فعل ربطی مانند : هوا خُنُک مَرَه : هوا خنک می شود و چه فعل تام :
مَرُم marom( مي روم ) ـــ مَرِم marem ( مي رويم )
مَرِي mari( مي روي) ـــ مَرَيmaray ( مي رويد )
مَرَ mara( مي رود )ــــ مَرَن maren( مي روند )
در وجه التزامی و افعال مرکب نیز به جای (شدن) از (رفتن) استفاده می شود : مَتَّنَ وَرپا رَmattana var pa ra : می تواند [از جا] بلند شود . آسمو مَخَ دُولَخ شور رَه asmo maja dolajsor ra: می خواهد آسمان طوفانی شود . وَر گُفتَ نَرَ [= نرود]var gofta nara: گفته نشود ، باز گو نشود ـ مَخَ هَوا گَرم رَ [رَ مخفف رَوَد) maja hava garm ra: هوا مي خواهد گرم شود ـ مَرَ که بِيَن mara ke beyan: مي شود که بيايند ، ممکن است که بيايند.
ضمایر مفعولی پیوسته : این ضمایردر گویش طبسی بر خلاف فارسی در ابتدای فعل می آید و هر صیغه دو شکل دارد ( مانند اِتُ etoو بِتُbeto = تان ، شما را ) که کاربرد هر شکل در فعلهای مختلف فرق می کند ـ مثلاً : اِتُ دِي eto di : دیدتان ، شمارا دید بِتُ زَ beto za: زدتان ، شما را زد) . صرف ضمایر مفعولی پیوسته در گویش طبسی به این ترتیب است :
اِم emو بِمbem : م ،مرا اِت et و بِت bet : ت ، ترا اِش es و بِش bes : ش ، اورا ـــ اِمُ emoو بِمُ bemo: مان ، مارا اِتُeto و بِتُ beto: تان ، شما را اِشُeso و بِشُو beso: شان ، آنان را .
جالب اینکه هر گاه ضمایر مفعولی با فعل مضارع و ماضی استمراری همراه شود ( یا به طور کلی فعلهایی که در فارسی با [می ] آغاز می شود) اِ و بِ حذف شده [ م] به ضمیر اضافه می شود که در این صورت این ضمایر به ترتیب چنین صرف خواهد شد : مَت mat، مَشmas ، مَمmam ، مَمُ mamo، مَتُmato ، مَشُmaso .
صرف فعل ماضي ديدن با ضمايرمفعولي :
اِم دِي emdi ( مرا ديد) ـــــ اِمُ دِي emodi ( ما را ديد)
اِت دي etdi( ترا ديد) ـــــ اِتُ دِي etodi (شما را ديد)
اِش دِي esdi : (او را ديد) ــــ اِشُ دِي esodi( ايشان را ديد) .
برخی از صیغه های فعل دیدن و زدن در زمان آینده با ضمایر مفعولی : اِتُ خَ دِي etojadi: شما را خواهد ديد ، اِشُ خِي دي esojidi : ايشان را خواهي ديد ، اِشُ خَي دي esojaydi : ايشان را خواهيد ديد ، اِمُ خَن دي emojandi : ما را خواهند ديد
بِتُ خَ زَ betojaze: شما را خواهد زد ، بِشُ خِي زَ besojize: ايشان را خواهي زد ، بِشُ خَي زَ besojayze: ايشان را خواهيد زد ، بِمُ خَن زَ : bemojanzeما را خواهند زد
صرف فعل مضارع خواستن ( می خواهد =مَخَ ) با ضمایر مفعولی پیوسته :
مَم خَ mamja( می خواهدم ، مرا می خواهد) ـــــــــ مَمُ خَ mamoja( می خواهدمان ، مارا می خواهد)
مَت خَ matja ( می خواهدت ، ترا می خواهد) ــــــ مَتُ خَ matoja( می خواهدتان ، شما را می خواهد)
مَش خَ masja( می خواهدش ، او را می خواهد) ـــ مَشُ خَ masoja( می خواهدشان ، ایشان را می خواهد )
( مقايسه شود با فعلهاي متعدي پهلوي ، صادقي ، علي اشرف ، تکوين زبان فارسي ، تهران ، 1357ش ، ص 34)
همچنین ضمیر« ایشان» به دو صورت ایشوeiso ایشان اوشوoso ( ایشان برای غایب ) به کار می رود .
اسم مصغر و مکبر
در گویش طبسی (اُو) که به آخر اسم اضافه می شود علامت تصغیر است مانند : کتابُوketabo = کتاب کوچک ، بَوجُوbavjo: زنبور کوچک ( بَوج یعنی زنبور) ، دَسُوشdasos : دستان کوچک او ( از باب تحبیب ) . چنانچه اسمی به ( ـه ) ختم شود به جای (اُو) از (گُو) استفاده می شود مانند گربه ، گُربَگُو gorbago: گربه کوچک ، بِچَّه ، بِچَّگوbeccago : بچه کوچک ، زِِینه ( پله ) ، زِینَگُوzinago : پله کوچک . اگر اسمی به (اُو) یا (آ) ختم شود علامت تصغیر آن ( یُو) خواهد بود مانند : جارو : جارویُوjaroyo = جاروی کوچک ، خرما : خرمایُو jormayo= خرمای کوچک . جالب اینکه در مقابل اسمهای مصغر در گویش طبسی برای بزرگ نمایاندن اسم که شاید بتوان آن را اسم مکبر ( بزرگ شده ) نامید نیز علامت (گَهَ gaha) وجود دارد که به آخر اسم اضافه می شود : کِتابِگَهَ ketabegaha= کتاب بزرگ ، درختِگَهَ derajtegaha= درخت بزرگ ، بَوجِگَهَ baojegaha: زنبور بزرگ . دَسِگَهَشdasegahas : دست بزرگ او . همانگونه که از اسم تصغیر گاه برای تحبیب استفاده می شود مانند : لَوُوش lavoos: لب کوچک او ( مخصوصاً در مورد کودک ) ، اسم مکبر گاه برای تحقیر به کار می رود مانند : دُماغِگَهَشdomagegahas : بینی بزرگ او .
برخی پیشوندها
خُ jo به معني که : اِي خُ eijo : اين که هر چِ خُ گُف har che jo gof : هر آنچه که گفت ، مَخِم خُ بِرِم از سِرا بِ دَر، پس .. majem jo berem az sera bedar pas. : مي خواهيم که از منزل بيرون برويم ،پس ..
پيشوند « کُو» ko پيش از فعل امر و نهي : کُو بِشگِيرko besgir : بِگير او را ، کُو وَر پا رَ ko var pa re: پاشو ، بايست ـ کو دَهَنِتُ وَر هَم نَيko dahaneto var ham nay : دهانتان را ببنديد
پيشوند « ور» var :
وَر گِريَ شُ [شُ مخفف شد] var gerya so: گريه کرد ـ وَر خَندَ شُ var janda so: خنده کرد ـ وَر دَو شُ var dav so : دويد ـ ورهم گرد var ham gard : بجنب ، زود باش ـ ورهم شورvar ham shor : آشفته ، به هم ريخته ـ ورهم ساخته var ham sajta : تبانی کردن
پيشوند « وا» va:
واکُش va kos : (= بکُش) خاموش کن
واکُش شُ va kos so: خاموش شد ( چراغ ، آتش و مانند آن )
واکَشیدَه va kasida: بسیار باز شده ( دهان و مانند آن )
واروگیدَه varovgida : پراکنده ، از هم گسیخته
واخورده vajorde: آشامیدن
چند واژه و اصطلاح همراه با معادل فارسی آن :
الف ) اعضای بدن : باهو baho: پهلو زنگِیچَه zangica: آرنج کَلَفچُو kalafco: چانه نازک nazk : ناخن غَیبَه gayba: دنده بُق boq : گونه لَو lav: لب اَوُرگ avorg : لَثه کُومkom : سقف دهان
ب) اسامی حشرات و حیوانات :
بِزرَوگ bezraog: سوسک بَوج baoj: زنبور مُچُّوشmoccos : سوسمار دیِفَلِکdifalek : مارمولک چُغوکcogok : گنجشک دِنج denj: زنبور رنگرز rangraz: سنجاقک پِزدوک pezdok: سوسک سیاه دَلمَق dalmaq : رتیل رِشک resk : تخم شپش اِشپُش espos: شپش
ج) برخی اشیاء و لوازم
تُغُولtogol : کوزه قُمارcomar : قنداق ( نوزاد) کُلِکkolek : دکمه زینَهzina : راه پله تَنُکَهtanoka : شورت پِهرَه pehre: پیراهن نَهَلِی nahali: تشک
د) اصطلاحات
قيف تولqiftol : بسیار انباشته ، پر واتُورَهvatora : پرچانگی ، کلکل کردن
برای آشنایی بیشتر با گویش طبسی عبارتهای را از یک داستان به این گویش همراه با ترجمه آن در زیر می آوریم :
یَ دهغُونِ بُ که تَی یَه دِهِ خُردِ با زَ وُ بِچَّش زندگی مَکِر = کشاورزی بود که در یک ده کوچک با زن و بچه اش زندگی می کرد
Ya dehgone bo ke tay ya dehe jorde ba za vo beccas zenagi maker
همچِی که روز مَزَ قَتِقِ نونِش و بیلِش وَر مَدُش وُ از سِراش بِدَر مَشُ = همینکه آفتاب طلوع می کرد بیلش را بر می داشت و از خانه اش بیرون می رفت
Hamci ke roz maza qateqt nones vo biles var mados vo az seras bedar maso
یَ خِیدِ دُش خَیلِ خُردوکُ که اَجَش به بُباش دادَه بُ و وَختِ بُباش بِمُّر اِی خِید بو رَسِی . از صُح تا شَو رو هَمی خِیدو جو مَکَن . مَکُولی ، ورمَشُورُن پَل وَر مَرِخ = زمینی بسیار کوچک داشت که پدربزرگش به پدرش داده بود و وقتی پدرش مرد این زمین به او رسید . از صبح تا شب روی این زمین جان می کند . شخم می زد خاکها را زیر و رو می کرد و کرت بندی می کرد .
Ya jide dos jayle jordoko ke ajas be bobas dade bo va vajte bobas bemmor ei jid bo rasi . az soh ta sao ro hami jido jo makan ‘ makoli varmasoron pal varmarej
نه گَوِ دُش نه اَوِ دُش . نیم بَهرَه که مَشُ دِسمال نونِش وا مَکِر
مَکولی هَمُقَّ که با کِشتَ . گَوِ نَدِش که خیدِش بکُولَ . : نه گاوی داشت نه آبی داشت
http://fatehinejad.blogfa.com/
………………………………………………..
اصطلاحات محلی طبس
منبع :
مختار نجفی
وبلاگ روستای ون طبس
اصطلات محلی | مفهوم و معنی |
آتش کنو(آتش کونه و) | چوبی است به اندازه 1.5مترازدسته بیل باریکتر جهت بهم زدن آتش داخل تنور نان پزی |
آستینو | آستین یک لباس کهنه وزخیم را از سرشانه برش میدهند ویک نخ به قسمت بالا متصل میکنند موقع نان پختن در دست راست تا شانه بالا میبرند وبا نخ متصل شده به شانه می بندند به سبب اینکه دست که داخل تنور میرود نسوزد وبعضی زنان که نان می پزند این آستینورا خیس هم میکنند |
آبغوز- اوغوز(عوغوز) | بوته ای است دربیابان باخارها تیز ونسبتا بزرگ گلهای قرمز کوچکی دارد چونکه خاردارد جهت سردیوار باغات ردیف گل میزنند که کسی نتواند وارد باغ شود بعنوان حفاظ استفاده میشود به این بوته چینی سردیوار پرچ می گویند که جای خود توضیح داده خواهدشد |
آستو(آس تو) | به پله درب خانه ها آستو میگویند |
آلوچه | به آلوهایی که کمی ترش باشد آلوچه میگویند بعضی افرادبه کلیه آلوها وحتی گوگجه فرنگی یا(گرجه فرنگی ) هم آلوچه میگویند |
ازمله (ازمه له) | تا آن وقت – تاآن موقع – به آینده نزدیک اشاره داشتن |
ازومره | تا آن وقت تا آنموقع – به آینده نزدیک اشاره داشتن |
ال له چو(عه ل له چو) | چوب بلند تقریبا دومتر ومقاوم که نجارها آماده میکنند با چند سوراخ در ابتدای چوب جهت بستن جوغ به آن برای شخم زدن زمین این چوب به جوغ سته میشود ودوسر جوغ روی گردن دو گاو به مجموعه ال له چو- الدسته – گاز- پرسم – والغر گاوآهن میگویند |
الدسته | چوبی است به اندازه تقریبا یک متر تقریبا از قطر دسته بیل باید قوی ترباشد پایین این چوب کمی تراشیده شده توسط یک سوراخ که روی ال له چوب تعبیه به آن متصل میشد سر این چوب باید کمی کج باشد که کشاورز بتداند به دست بگیرد وهدایت کند این چوب باید از شاخه های مخصوص که یک مترصاف وبعد کجی داشته باشد بریده شود |
الغر | به راه آب بامهای گنبدی گفته میشود. وبه آهنی تقریبا مستطیل شکل که بوسیله آن ال له چوب به پرسم متصل میشودهم گفته میشود.این الغرجزوی از ادوت گاوآهن میباشد |
اخل (عه خل) | به خاک رس ونرم آبرفتی گفته میشود(درگذشته این خاک را با آب مخلوط می کردند وبه سقف [انه هایی که درآن آتش روشن میکردند وسیاه می شد می پاشیدن تا بقول قدیمی ها سفید شود این کارتوسط خانهای خبره دراین کار انجام میشد کار افرادمتخصص دراین فن بود |
اغز | شاخه های که ازدرخت بریده میشود مثلا ده تا بیست سانت به بالا بریده شود ازروی شاخه اصلی قسمتی که باقی میماند اغز گفته میشود |
اچ چه یا (عچ چه) | شاخه درخت که تازه باشد می برند به بلندی تقریبا سی سانت یا جهل سانت این شاخه را بصورت مثلث در می آورند که دوزاویه بالایی باز باشد وزاویه ای که دوسر شاخه روی هم قرار می گیرد زاویه تند داشته باشد وبا نخ محکمی این دو سر شاخه را به هم می بندند تا وقتی که خشک شود وبعد که خشک شد به سر طناب میبندند جهت هیزم کشی وکار های دیگر استفاده می شود در قدیم وقتی گاوی میکشتند نرینه گاو را به همین حالت درمی آوردند ومیگذاشتند خشک شود بسیار مقاوم بود الان از مفتولی آهن استفاده میکنند |
اندو | کاهگل کردن روی پشت بام را اندو میگویند یا هرجایی را که گاهگل مالی کنند میگویند اندو شده ( معنی آن میرساند که یعنی کاهگل آن ازنوشده) |
اخنگ (ا خه نگ) | مفتولی آهن یا یک قطعه نا به اندازهچهل تا پنجاه سانت را دولا مینمایند یک سر آنرا زیر آخور اسب یا گاو داخل دیوا رمحکم محکم میبندند مخصوصا سر گره دار آنرا دردیوار قرار میدهند که کشیده نشود جهت بستن طناب ( افسار)حیوانات به آن |
ازومره | به مددت زمان کوتاهی گفته میشود ( میگویند ازومره میرویم یعنی کمی صبر کن میرویم) |
اوقزر | یعنی اینقدر (مثلا یک مشت را گندم می کنند ومیگویند اوقزر گندم میبرم جهت مرغها) |
ارنجه (عه رنجه) | ازاینجا (ارنجه برو یعنی ازاینجابرو) |
انبه (ان به) | خانه های قدیمی را که خراب میکنن به خاک آنکه با خشت وخاک همراه است میگویند انبه اینگونه خاکها را به زمینهای زراعی میبردند می گفتند خیلی پرزور است به سبب اینکه داخل خانه ها آتش روشن میکردند این خانه ها مخصوصا سقف آنها پراز دوده بود همین دوده مثل کودشیمیایی فعلی کار آیی داشت بدون داشتن ضرر وزیان جهت محیط زیست ومحصولات یک نوع کود طبیعی بود |
اشتو (اش ت و) | عجله (اشتو نکن یعنی عجله نکن) شتاب نکن |
اسید یا هسید | درگذشته چوپانان دربیابان جهت خوراکشان یکی دوتا گوسفند پرشیر داشتند شیر را میدوختن درضرفی وشیره انجیر ( از محل بریدن انجیر ازدرخت ) انجیررا فشار میدادند مخصوصا انجیری که کمی نارس باشد چند قطره ازاین شیره سفیدرنگ را داخل شیر می انداختند خودچوپانان خبره واستاد بودند شیر می بست محکم میشد غلظت آن بستگی به مقدار شیره انجیرداشت بانان می خوردند خیلی قوی وکار آمد بود. به این شیر اسید یا هسید میگفتند |
اپو (اپ پو) | بچه های کوچک را درگذشته بیشتر خانمها درپشت نگهداری میکردند بایک دستمال بچه را میبستند وکارهایشان را انجام میدادند میگفتند بچه اپوم است (یادم است یک نوع بازی بود که افراد دودسته میشدند وشرط بندی می کردند که این صد متر را هرگروه زودتر برسد باید گروه برنده را ازبرگشت اپو کند وممکن بود که این افرادبزرگسال باشند باید این شرط به انجام میرسید (اپ پوم کو – یعنی مرا کول کن) |
او قوروت (عه وقوروت) | آبقوروت – نوعی لبنیات است که ازماست بدست می آید وترش است |
برق خید | محلی که آب ازجوب وارد خید میشود (خید- قطعه زمینی که جهت کشت آماده میکنن ممکن است پانصد مترمربع ویا هزار مترمربع باشد درهرصورت خید گفته میشود) |
باد مشک | بادام کوهی (درخت بادمشک) درخت بادام کوهی |
بنه | پسته کوهی |
برینه تنور | سوراخی که درپایین تنور تعبیه میشود جهت هواکشیدن وبرداشتن خاکسترها |
بغبند | پارچه ای به ابعاد تقریبی دومتردردومتر که جهت بستن لحاف وتشک استفاده میشود این بغبند را با همین ابعاد میبافند مرکزتولید یزد میباشد |
بنجیه (بن جه یه) | دراین جا است |
بونجیه (بون جه یه) | درآنجااست |
بریچی (به ری چی) | برای چه یا چرا |
به کوجیه یا دکوجیه | درکجااست |
بزروگ | سوسک |
بریبه (به ری به) | گیاهی است دارویی (درگذشته افرادی بودند که این گیاه را می شناختن گیاه را پیدا میکردند ریشه های اصلی وفرعی را پرا پیدا میکردند همه را درمی آوردند درظرف مخصوصی این ریشه هارامی سوختن خاکستر این گیاه را روی زخم مریضی سودا می گذاشتند خوب میشد) |
برداد | گلی که لگد میشود وخوب آماده میشود جهت دیوارچینی ( خاک وآب را مخلوط میکنند بوسیله پا خوب لگد میکنند محکم میشود به این گل میگویند برداد) |
بدرکنده (به درکنده) | فرارکرده – به یک دفعه فرارکرده |
به یه بار | یک دفعه – یک هو |
برش بگو (به رش به گو) | به او بگو |
برش گفتم (برش گفتم ) | به او گفتم |
بالوک | دانه های گوشتی محکمی که معمولا روی دستها پیدا میشود ( یادم است درگذشته می گفتند کسی که به گربه آب بریزد این دانه ها ازدستهایش پیدا میشود. برای درمان آنها هم میگفتن یک جانوری است دربیابان بنام کله لوک باید پشت وزیر شکم این جانور را روی این دانه بکشید خوب میشود) اینها را من مینویسم شما به آن عمل نکنید ممکن است خرافات باشد |
بادیه | ظرف فلزی -نیکلی – آلومینیمی – مسی که کمی گودباشد |
بیدارش کو | ازخواب بیدارش کن |
پل خید | مرز بین دوقطعه خیدرا پل میگویند (هرقطعه زمینی که آماده میشود جهت کاشت محصولات کشاورزی به خید معروف است طول وعرض این قطعه زمینها متفاوت است وهمیشه طوری درنظر گرفته میشود که طول آن بیشتر ازعرض باشد مثلا عرض هشت متر طول صدمتر |
پرشم (په رشم) | بوته ای یا درختچه ای است بیابانی درمنطق نیمه کوهستانی وخشک دیده میشود بدون خار است از بوته خشک این درختچه جهت سوخت تنور ونان پزی استفاده میشود درقدیم جهت بخاریهای هیزمی هم کابرد داشت |
پوره – (په وره ) یا سربار | خاکی است نرم – آبرفت – رسی – خشک – زیر گاو وگوسفند میریزند که خشک وتمیز شود وهم اینکه مخلوط میشود با پهن حیوانات جهت مزارع کاربرد بهتری دارد به این خاک سربار هم می گویند |
پاردُمبی (پار دُم بی | نوار نسبتا چرمی پهنی که به دنبال پالان الاغ دوخته میشود این نوار از زیر دم الاغ ردمی شود وتقریبا تعادل پلان توسط همین تسمه انجام میشود |
ِپرسم (پ ِرسم ) | قسمتی ازگاوآهن است به شکل تقریبا مثلث یک ورق آهن مثلثی شکل روی آن بسته میشود وهمین پرسم است که کندن زمین را انجام میدهد |
پالون | پالان الاق |
پیوالگاه (پی وال گاه) | جایی که مناسب باشد وبطور موقت گوسفندان استراحت میکنند. مخصوصا شبها که گوسفندان را برای شبچرمیبرند |
پِشکل | مدفوع گوسفندان که همه بیک اندازه وتقریبا خشک است |
پی قور (سماروق) | قارچ |
ِپل پِ لیس (پِل پِلیس) | درگذشته نجارهای دوره گرد ازچوب خیلی لوازم خانه واسباب بازی برای بچه ها درست می کردند از جمله همین پل پلیس بود قطعه ای از چوب را بصورت دایره با شعاع تقریبا سه سانتیمتر می تراشیدند ویک محور ازوسط آن عبور میدادند یک سر محور راتیز مینمودند وسر دیگر را دردست قرارداده بصورت چرخشی در یک سطح صاف رهایش مینمودند تا چند ثانیه ای پل پلیس میچرخید وسبب سرگرمی بچه را فراهم مینمود |
پُوتته (پوت ته) | بوته ( بوته های بیابان که هرکدام دارای نامی مخصوص است پوتته می گویند مثل پوتته ترخ ) |
پاشنه گردی | درب های چوبی گذشته دریک طرف بالا وپایین زایده داشته به اندازه ده سانت در جای مخصوص قرار میگرفت جهت چرخش مثلا روی یک آجر را کمی گود مینمودند وزیر این زایده قرار میدادند جهت چرخش درب وبه این محل و زایده درب پاشنه گردی میگویند |
پورچینی( نازک خواری) | به کسی که کم کم وازروی سیری غذا بخورد میگویند پورچینی میکند |
پلنجو(پِ لِن ج و) | یک دست را خیس میکنند ومثلا روی نان خشک تکان میدهند به این آبی که ازدست می ریزد میگویند پلنجو |
پی لنگی | فنی است درکشتی که پا را از پشت پای حریف برای مغلوب نمودن طرف مقابل می برند |
پاچه ورمالیده | کسی که زیادبدو بدو میکند وزیاد جهت کسب روزی ازهر راهی که رسید اقدام میکند یا اینکه به مردم هتاکی میکند میگویند پاچه ورمالیده |
پُشته (پوشته) | به برآمدگیهای خاکی پشته میگویند |
پنیرمایه | ماده ای است که از شکم بزغاله های کوچک که میمیرند بدست می آوردند جهت درست نمودن پنیر این ماده را در کیسه کوچکی نگهداری میکردند وهروقت پنیر نیاز داشتند این کیسه را دروسط شیر گرم شده قرار میدادندپنیر بدست می آمد |
پرخو (پورخ و) | داخل خانه ها ی انباری دریگ گوشهدیواری به بلندی یک متر میکشیدند وداخل آن را گندم وجو وغلات دیگر می ریختند به این محل پرخو میگفتند |
پوزوانه | درگذشته جهت اینکه باخرمن کوب خرمنها را میکوبیدند وبه سسب اینکه گاوها نتوانند گندم ازخرمن بخورند از پشک خرما مثل کلاه نمدی وسیله ای می بافتند وبوسیله دوتانخ پوزه گاورامیبستند به این مانع پوزوانه میگفتند |
پدروک | گیاهی است بیابانی که ریشه آن به اندازه لاله کمی بزرگتر درفصل بهار می روید گلی زردرنگ دارد از سروگل آن بعنوان سبزی واز ریشه آن هم که مقوی است جهت خوراکی استفاده میکنند ریشه آن نسبتا شیرین است |
پاتیل | ظرف است مسی که ته دار( گودباشد)کمی لبه های آن برگشته است وبیشتر چوپانان ازاین ظرف استفاده میکنند |
پلشت | فلانی پلشت است یعنی به خودش نمی رسد خودش را نظافت نمیکند سرووضع خرابی دارد پلشت یعنی کثیف |
تگیس (ت گیس) | بوته یا درختچه ای است دربیابان ومناطق نیمه کوهستانی می روید خارهای تیزی دارد جهت سوخت تنور وحصارکشی باغات وآغل گوسفندان کاربرد داشته ودارد |
ترخ (درمنه) | بوته ای است بیابانی ازاین بوته جهت سوخت استفاده میشود به سبب روغنی که درسربوته هااست خوب میسوزدو خاصیت دارویی هم دارد |
تغل (تغل دادن ) | گول زدن – کلک زدن |
ترقزد (ترقز دح) | پرت کن – بینداز |
تومبو | شلواری مردانه درقدیم ازپارچه سیاه ضخیم میدوختند کش آنهم ازنخ تابیده شده باانواع رنگها ومنگوله دار درست می کردند |
تریددو | کنار جوب آب یک جای مناسب مثلا بافاصله نیم متر ازجوب آب گودالی تقریبا به ابعاد 1.5*1.5 متروگودی 1.5 متر درست میکردند بایک جوب کوچک انشعاب آب ازجوب میگرفتند وازطرف دیگر آب بیرون میرفت ووارد جوب آب میشد کاه را داخل این گودال پر آب میریختند ومیشستند وبعد میریختند بیرون تا آب آن گرفته شود جهت دامها وگاوان خودشان میبردند با کمی آرد جومخلوط میکردند خوراک مقوی بود جهت احشام وگاوها |
توگی | غذایی است از ارزن کوبیده مانند برنج درست میکنند بسیار مقوی وخوب بود ولی چه فایده که به تاریخ پیوست |
تغول | سبو (کوزه ) |
تنگل | قسمتی ازکوه با آب شیبهای زیاد وپردرخت |
تیارکو | درست کن |
ترغزده | بینداز – پرت کن |
تلواسه | عجله ( تلواسه ورددشته یعنی خیلی عجله کردی) |
توروسک | به زمینی که خیلی سفت وسخت باشد همراه باریگ وسنگ بهم چسبیده بیشتر دریک متری زمین دیده میشود ضخامت آنهم متفاوت است به سبب سختی آن درقدیم ازاین سنگ استفاده های زیادی میکردند ازجمله برای بستن سر چاهها درمی آوردند وجهت سنگ آسیاب هم به هر اندازه دلخواه می تراشیدن |
ته تغاری | یعنی آخری بیشتر به بچه های آخر میگویند ته تغاری است که اینقدر لوس است |
تاس | ظرف مسی تقریبا کوچک که بیشتر جهت ابخوری استفاده میشد معمولا بدون کب بود کب آن گرد بود |
تک تکو | نجارها درگذشته از چوبی که گردی آن ده سانت بلندی ان بیست سانت بصورت مخروطی میتراشیدند بصورتیکه سربالای آن را یک مچ درست میکردند ویک سوراخی درآن قرار می دادندونخی درآن میکشیدند جهت آویزان نمودن وسر پایین آنرا که پهن بود پراز میخ مینمودن مثلا صدتا میخ بدون گلمیخ میکوبیدن این و.سیله ای بود جهت گل انداختن روی نانهای کلفت (فتیر) جهت اینکه موقع پخت گلبادنکنداین میخها با بلندی تقریبا نیم سانت بود |
تجگ | خربزه نارس |
توبره | کوله پشتی |
جوغ | چوبی است با ادوات مخصوص جهت شخم زدن زمین روی گردن دوراس گاو می بندند |
جززوک | دمبه گوسفند را به قسمتهای کوچک ریز میکنند دردیگ یاقابلمه می ریزند روی آتش یا گازمیگذارند وبا حرارت ملایم حرارت میدهند روغن از دنبه جداشده وآن تکه های چربی تقریبا بدون روغن باقی مانده را جززوک میگویند |
جلنگ | به بوته جربزه یا هندوانه اتلاق میشود |
جُل جُل (جول جول) | به تکان تکان خوردن پی درپی میگویند جول جول نکن |
جلک (جه لک) | وسیله ای بوده چوبی که نجارها می ساختند جهت درست کردن نخ (دارای چهارپرّه ویک میله چوبی دروسط جهت به چرخش درآوردن آن ) |
جه له | کورست گوسفندان یا (مایه بند گوسفند) |
جامه کوب یا جامه کو | چوبی است به ضخامت تقریبا دسته بیل بلندی نیم متریک طرف آنرا صاف میکنند جهت کوبیدن به لباسها موقع شستن بهترچرک پس میدهد |
جرره | پسربجه کوچک |
جه فنگ مه فنگ( جفنگ . مفنگ) | حرف مفت وبی پایه واساس |
جببه(جبّه) | لباس کت مانند بچه گانه |
جکّه (جک که) | شیر اولیه گوسفندان را میگویند شیر جک است این شیر را میجوشانند وتخم مرغی را میشکنند سفیده وزرده را مخلوط نموده داخل این شیر میریزند شیر محکم میشود یا (میبندد) غذایی خیلی مقوی است که بیشتر چوپانان که بنیه قوی دارند درست میکنند ومیخورند |
جلغزه | لباسی است بدون آستین جیب دارباجیبهای کوچک که درقدیم زیرکت میپوشیدند |
چخچه | ملک باد (بوته ای است در بیابان میروید ) |
چغوک | گنجشک |
چه قوره | موقع برداشت خرمن قسمتی که هنوز خوب کوبیده نشده بود را میگفتند چغوره است باید دوباره چوب بخورد که کوبیده شود |
چادِ چرخی | چادر زنانه |
چارقد | روسری |
چراموشی | ازقوطی های گرد مثل قوطی روغن ترمزسوراخی دربالا ایجادمیکردند ویک نخ پنبه ای نسبتا کلفت را داخل مینمودن واین قوطی را نفت مینمودند بعنوان چراغ استفاده میشد |
چارچاخ | ابزاری است دسته دار مثل دسته بیل بلند سر آنرابا تعدادی دندانه های چوبی تقریبا سی سانتی ردیف میبندند جهت بادکش نمودن خرمن استفاده میشد |
چه دار | نخی محکم که به یک دست ویک پای گوسفند می بندند که زیاد نتواند بدود وفضولی کند |
چفت شده | سفت شده |
چفته (چ ف ته) | مُحکمه |
(چفته )چف ته | خانه ای که با چوب وهیزم برای گوسفندان درست میکنند |
چیل | ازگل تنها یا گل وآجر بصورت میل درست میکردند درگذشته جهت راهنمایی کاروانها ومردم . معمولااین چیلهارا کنار راه درست میکردندیااینکه داخل صحرای زراعی ازگل تنها چیل به ارتفاع یک ونیم متر درست میکردند برای اینکه کشاورزان بروند روی آن وبرای بستن آب بتوانند یکدیگرراببینند وصدا بزنند چونکه بوته هابلند بوده مثل ذرت ونمی توانستند بدون چیل برای بستن آب یکدیگررا مورد خطاب قرار بدهند |
چولوق | انسان یا گوسفندی که نتواند درست راه برود وپاهایش پشت هم بیفتد |
چوقزر | چقدر چه اندازه |
چند کِرَد (چند که رد) | چند دفعه چند بار |
چندِ کِرد(چن دِ کِ رد) | چه اندازه بود چقدر بود |
چه ره (چِرِره) | بله – میشود درست است |
چه غل ( چِغل) | زبر – درشت – ناصاف |
چولیک | نخهای قالی را که به اندازه تقریبا نیم متر بین انگشت شصت وآرنج میپیچند برای اینکه قالی باف براحتی بتواند استقاده کند می گویند چولیک ( یک دسته نخ ) |
چتو متوری | موقع احوال پرسی خودمانی می گویند چتو متوری یعنی خوب وخوشی |
چوک | آلت تناسلی پسر کوچک |
چوقه | لباسی مخصوص بوده جهت چوپانان وکشاورزان که شبهای سرد را باید انجام وظیفه میکردند (به تاریخ سپرده شده اگر تا چند دهه دیگر نامی باقی بماند) |
چاروق | کفش مردانه مخصوص ( اورسی – یا – اُرسی) کفش زنانه مخصوص) |
چه بُش | بزغاله نر یکساله |
چه مه دون ( چمدون) | چمدان ( صندوق مخصوص نگهداری لباس) |
کله ونگی | دستکاری |
خید | یک قطعه زمین کشاورزی |
پل خید | مرزبین دوخید |
زونگ خید | مرزبین دوخید که یکی بالاترویکی پایین ترباشد (حداقل یک متر) |
برق خید | جایی که ازجوب باز می شود جهت آبیاری |
سوو | بوته ای است با خارهای تیز که بیشتر شب های جشن سده آنها رامی آورند وجلو منازل آتش می زنند سبک وکم خاکستر است |
در سه وزی | تعدادی ازهمین بوته های سوو راروی هم می گذاشتند بایک چوب وطناب می بستند جهت درب آغل گوسفند استفاده می نمودند |
پرجی | دیوارباغ یا هردیواری راکه با بوته های خاردار حصارکشی کنندتا ازروی آن انسان یا حیوانی نتواند عبورکند می گویند پرجی شده |
آبغوز | بوته ای است دربیابان با خارهای تیز جهت سوخت تنور وحصارکشی باغات استفاده میکنند |
تگیس | این هم بوته ای است بیابانی خاردار محستحکمتراز آبغوز مورد استفاده تنور وحصارکشی است |
سگ شاش | بوته ای است بیابانی خاردار هم شکل بوته سوو درقدیم برای سوخت تنور وبخاری مورد استفاده بوده احتمالا بیشتر سگها به این بوته ادرارمی نمودند که به سگ شاش لقب گرفته |
خرما چه چه | اینهم بوته ای است بیابانی خاردارمیوه دارد مانند لوبیا که بیشتر دارویی وخوراک چوپانها هم بوده به همین منظور (خرما چوپانک هم گفته شده) |
پرشم | بوته ای است بیابانی نسبتا بزرگ بی خار کندن آن اززمین مشکل است جهت سوخت تنور وبخاری استفاده می شده درقدیم موقع احوال پرسی می گفتند احوال پدر یا اقوام چطور است طرف مقابل می گفته پرشم کن یعنی خوب وقوی است |
چجچه | بوته ای است بیابانی نام کتابی آن ملک باداست سبک درقدیم جهت سوخت گچ بیشتر ازاین بوته بخاطر اینکه کم خاکستراست استفاده می شده دارویی هم است |
ته رخ (دورمنه) | بوته ای است بیابانی بدون خار دربهار که زمینها نمداراست بادست کنده میشود جهت سوخت تنور وبخار استفاده می شده قسمت های سرشاخه روغن دار است همین روغن مصرف دارویی هم دارد |
بادامشک | درختی است نیمه کوهستانی درهمه جای ایران دیده می شودباشاخه های راست ازاین شاخه ها جهت سبدبافی ودیگر صنایع درقدیم استفاده می شده ازشاخه های خشک آن جهت سوخت بخاری وتنور استفاده می شود میوه آن به شکل بادام است ولی کوچک مغزاین میوه خوراکی است طبیعت گرم دارد ودارویی از پوست ریشه آن درقدیم جهت رنگ نمودن مشک اسفاده میشده نام ومیوه این درخت (بادام کوهی ) و(مغزوک) هم گفته شده |
مغزوک | میوه درخت بادام کوهی با طبیعت گرم بیشتر درزمستان مصرف می شود وشور کرده آن درسفره عیدی هم می گذارند |
خستک | به مغزودانه کلیه خشکبار گفته می شود. خستک زردآلو- خستک بادامشک – خستک آلوچه وغیره |
رنگ پی | پوست ریشه درخت بادام کوهی رادرقدیم جدامی نمودند جهت رنگ نمودن مشک آب ومشک ماست ودیگر موارد استفاده می شده به همین پوست ریشه درخت (رنگ) پی می گویند |
شه بلک | سرشاخه های درخت بادام کوهی را شبلک می گویند |
کنجالوک | تیکه های خشک شده چوب درخت بادامشک یا درختان دیر که کوچک باشد وبیشتر سیل آنها را از سراکوه بیاورد می گویند کنجالوک |
بنه | نام این درخت پسته کوهی هم است میوه این درخت بنه به همین نام بنه خوانده می شود طبیعت گرم دارددرقدیم با سنگهای مخصوص نرم می نمودن پوست این دانه را طی مراحلی جدانموده هسته نرم شده که روغن خوبی هم دارد با پیازداغ وادویه جات ومقدار کافی آب غذایی لذیذدرست می نمودند بنام اشکنه بنه مقوی سالم با طبیعت گرم بیشتر درزمستان استفاده می نمودند بنه را درسفره های عیدی هم می گذارند شبهای زمستان هم که دور هم می نشستنددرشب نشینی ها ازاین دانه های کوهی وباغی شورشده می خوردند |
چولبه یا چوبله | این بوته دریک قسمت ازکوهستان ما می روید بوته ای است که بلند نمی شودنسبتا برگها ی سبزوپهن داردبامیوه ای مخصوص داخل هر پوسته چند دانه است می گویند درقدیم مصرف دارویی داشته است طعم مخصوصی دارد |
شل لوک (سیچ) | این گیاه دراین نواحی می روید بیابانی است وخوراکی بابرگهایی مثل تره زیادبلند نمی شود دراسفندماه می روید برگها وقسمتی هم ازریشه را خورد می کنند با تخم مرغ می پزند غذایی مناسب است |
سرموک | این گیاه درزمینهای زراعی می روید تره خودرو هم گفته می شود بویی مخصوص داردبابرگهای نازک ونسبتا بلند حداقل بیست سانت خوراکی است ریز شده آن را جهت روی نان یا با تخم مرغ یا اینکه خالی می پزند با روغن وبانان می خورندولی متاسفانه این گیاهان به سبب سم پاشی های بی رویه کم کم ازبین می رود |
قیچ | اینهم درختچه ای است بیابانی برگهای گرد کوچک داردوغذایی مناسب برای گوسفند وشتر می باشد مورد استفاده آن جهت سوخت تنور وبخاری بوده درقدیم .سرشاخه های کلیه این بوته ها را گوسفندان وشتر ها میخورند غذای این حیوانات است |
ریش بز | این گیاه هم بیابانی است ریشه آن غده ای دارد خوراکی واحتمالا دارویی ازدسته ریز برگها است همین برگ باریک وبلند خوراکی انسان ودام است |
شوروک | اینهم مثل ریش بز است با این تفاوت که برگ وریشه آن کمی شور مزه است |
الّه چو | چوب بلندی است تقریبا دونیم مترجهت گاو آهن استفاده می شود دیگر لوازم مثل الدسته وپرس روی آن بسته وگاو آهن را تشکیل می دهد |
الدسته | چوبی است به اندازه یک متر یک سر آن روی اله چو وسر دیگر آن کمی کج است که دردست دهقان جهت کنترل گاو آهن قرار می گیرد |
پرسم | چوبی است زخیم قوت دار به شکل تقریبا مثلث به اندازه نیم متر تیکه ای ورق آهن زخیم مثلث وار روی آن بسته می شود این چوب یک سر آن زیر اله چو ویک سر آن آزاداست جهت کندن زمین |
الغر | مفتولی آهنی است بیضی شکل که پرسم را به اله چو متصل می کند |
گاز | تیکه چوبی است به اندازه بیست سانت با تنظیم الغر وگاز دهانه پرسم جهت کندن زمین تنظیم می شود |
ماله | تخته صافی است به اندازه یک ونیم متربه دنبال گاویا تراکتور می بندند جهت صاف نمودن زمینهای زراعی کاشته شده |
رفیده یا مورکفه | ازلیف خرما یا سرشاخه های بادام کوهی بطوردایره وار دراندازه های مختلف درست می کنند روی آن را پارچه دوخته موقعی که نان را نازک می نمایند روی این مورکفه می اندازند جهت زدن به بغل تنور یا روی قابلمه غذا که درحال پخت است می گذارند |
برینه تنور(به رینه) | سوراخ پایین تنور که جهت کشیدن هوا یا برداشت خاکستر باز می گذارند |
آتََََََش کُنو | چوبی است بلندتراز قدتنور جهت بهم زدن آتش یا اگرنانی داخل تنوربیفتد برمی دارند |
سرسوز | چوبی که یک سر آن سوخته باشد |
کلیدو | به قفل های چوبی که نجارها می ساختند پشت درب ها داخل دیوار نسب می شد وبایک زبانه که کشویی بیرون می آمد در را قفل می نمود کلید آن هم چوبی بود |
سوراخ کلیدو | سوراخی که ازبیرون جهت باز نمودن درباز می گذاشتد که بتوانند کلید را داخل کنند |
به کولوچ شده | یعنی قفل چوبی قفل شده درب باز نمی شود |
به خیضه است | یعنی کشووی قفل چوبی کشیده شده درب بازنمی شود ولی هنوز قفل نشد می توان بدون کلید کشووی را باز نمود |
آستینو | از لباس های کهنه وضخیم یک آستین می بُرند ویک نخ نسبتاً بلند به آن وصل می کنند موقع نان پزی دستی را که می خواهد داخل تنور برودبا این آستینو پوشش می دهند نخ را محکم روی آن میبندند تابازو بسته می شودکه دست ازحرارت داخل تنور آسیب نبیند |
پوره (سربار) | به خاک نرم وخشکی که مانند اِخل باش می گویند این خاک را بیشتر درزمستان که گاو گوسفندداخل آغل نگهداری میشود روی فضولات این حیوانات می ریزند تا خشک وتقزیبا تمیز باشد |
اِخل | خاکی است آبرفتی که موقع بارنمدگی داخل گودی ها جمع می شود |
درشغالی | به درب های آغل گوسفند یا گاو که با چوب بطور نردبانی ساخته می شود گفته می شد یعنی دربی که سوراخ دارباشد وتقریبا شغال نتواند از آن بگذرد |
کنجد شیک شده | فصل برداشت کنجد کِلیوه ها که کنجد ها داخل آن است سرآنها بازاست شاخه های کنجدرا دسته می کنندبطوروارنه روی این بغبند تکان می دهند کنجدهایی که ازبوته هاجدا می شود ازروی این پارچه جداگانه جمع می کنند تمیز است به این کنجد که تمیز جمع شده وناپاکی ندارد می گویند کنجد شیک شده |
بغبند | پارچه نسبتاً ضخیم تقریبا به ابعاد یک ونیم تادومترمکعب شکل جهت جمع آموری علوفه خشک یا تر وکارهای دیگر کاربرد دارد |
گوکر | چوبی است تقریبا خمیده با زاویه بیشتر از نوددرجه بیست سانت نسبتاً ضخیم یک ورق آهن بطور زبانه داربه طول ده سانت وعرض کمتر روی آن نصب می کنندسر آن باید تیز شود جهت وجین نمودن زمینها کشاورزی وکاربردهای دیگر قسمت دنباله آن که زاویه دارد دردست قرارمی گیرد |
قرّده(قَررده) | به سیم مفتولی یا میلگرد که آن را دایره وار درست می نمودند وبچه ها بعنوان اسباب بازی درقدیم روی زمین می چرخانیدند |
آستو | پله درخانه که ازچهارچوب تقریبا بیست سانت پایینترواززمین بیست سانت بالاترباش آستو گفته می شود |
خرجواله | (گواله) این وسیله ازلباسهای زخیم وکهنه درست می شود نوارهایی ازلباسها بریده واین نوارها ردیف با نخ مخصوص کنار هم بافته می شود به ابعاد تقریبا دومتر درنیم متر وبعد دولا روی هم انداخته وسه طرف آن به هم دوخته می شود یک طرف دیگر باز است این وسیله را روی الاغ می اندازند باز نموده داخل آن را خاک یا هر چیز دیگر که بخواهند جابجا نمایند می ریزند |
پالون | پالان الاغ از لباسهای کهنه ومستعمل یا پارچه زخیم مخصوص افراد وارد واستاد مخصوص با سفال گندم ووسایل موردنیازدرست می کنند |
پاردمبی | تسمه ای است چرمی به انتهای پالان دوخته می شود که پالان روی الاغ ثابت بماند |
تنگ | تسمه ای است بلند که روی پالان واززیر شکم الاغ بسته می شود جهت محکم شدن پالان روی الاغ |
کُلاک | چوبی بلند تقریبا دومتر یک سر آن برگشته درراسته بلندی تقریبا بیست سانت جهت کشیدن شاخه های بلند وچیدن میوه کاربرد دارد |
اغز | تکه چوب باقی مانده ازدرخت که بریده باشند وتقریبا بیست سانت روی درخت باقی مانده باشد واین تکه چوب خشک شده باشد اغز می گویند |
پیوالگاه | محل استراحت گوسفندان را دربیابن که همیشه دریک جا استراحت کنند پیوالگاه می گویند |
پشکل | به مدفوع گوسفند گفته می شود |
ریخ | موقعی که گسفنداسهال داشته باشد می گویند ریخ کرده واین نشانه بیماری است |
چغوک (چه غوک) | گنجشک |
سوسلنگ (سوسه لنگ) | پرنده ای است به اندازه گنجشک به رنگ خاکستری تحرک زیاددارد |
خولوج(بلدرچین) | پرنده ای است از گنجشک بزرگترهمیشه درحاشیه روستا ها وازمزارع تغزیه می نماید |
حوک | پرنده ای است مساوی گنجشک حتی ضعیف ترازگنجشک این پرنده هم درحاشیه روستاها زندگی می کند |
دودووک | پرنده ای است ازکبوتر کوچکتر دربیابان وحاشیه روستاها زندگی می کند کم پروازاست گوشت لذیذی دارد زیاد وتند می دود به همین خاطر به این نام خوانده شده |
ترکه | چوب نازک وبلند بخاطر محکمی چوب انار بیشتر از درخت انار می بُرند جهت راندن گاو وگوسفند وقدیم درمکتب خانه ها هم موجود بود دست مربیان وترسانیدن شاگردان تنبل |
اچّه (عچچه) | چوب تقریبا ذخیم درخت تازه که محکم باشد می بُرند به اندازه تقریبی چهل سانت این چوب را چند روز درآب می گذارند وبعد بصورت مثلث وار می پیچند ودوسر آن را با نخ محکم می بندند بصورت حلقه ای خشک می شود کاربرد آن به ریسمان وطناب می بندند جهت بستن هیزم وچوب ووسایل دیگر |
بنجیه | یعنی دراین جااست |
کچو(که چو) | برای چه کلمه ای است سوالی |
بریچی ( بِریه چی) | سوالی است یعنی برای چی |
به کوجیه (دکوجیه) | این کلمه هم سوالی است یعنی کجااست |
بونجیه | یعنی در آنجااست |
وردار | بردار |
ساروق (باغچه)(بوقچه) | پارچه ای باابعاد یک دریک متر جهت بستن لباس لباسها رادرآن قرارداده وگوشه های آن را به هم گره می زنند درقدیم موقع مسافرت ودرمواقع دیگر لباسها را درآن می بستند وداخل صندوق می گذاشتند |
کِوبه کِوش مه کو | سربه سرش نگذار |
ته غل دادن(تِغل) | گول زدن |
وابُرد(وابورد) | برنده شد |
جبّه(جببه) | بلوز کوچک بچه گانه |
پَروز | آشغال روی جوب آب که مانع رفتن آب شود »ی گویند پروز گرفته |
دِهم قوچَیده (قوچچیده) | بشکه یا ظرف یا هر وسیله دیگریابدنه ماشین که ضربه بخورد وناهموارشود |
ترقزدادن | پرتاب کردن |
اندو | کاهگل کردن |
تومبو | زیرشلواری مردانه |
نظامی | شلوار زنانه |
رازینه | پله رفتن به پشت بام یا داخل خانه |
قدیفه | پارچه نرم وملایمی که بیشتر مواقع برای خشک نمودن بدن وخیس نمودن درتابستان وانداختن آن روی بدن جهت سردی کابردداشته |
شلیته | شورت |
قدک | دامن چین دار چند طبقه که درقدیم جزو لباسهای لاینفک زنان بوده است |
جلغزه | لباسی مردانه بدون آستین زیر کت وروی پیراهن پوشیده می شده |
کُته وک | بلوز زنانه با این تفاوت که کته وک دورویه بوده واکثرا از پارچه مخمل دوخته می شده دارای دوجیب وخیلی جاداروخوشگل |
که رند(کِرند) | ته دیگ |
کِپّه (کپپه) | مثلا کمی موادخوراکی که درکف دست جابگیرد |
سرجامه | نوعی زیرانداز که با نوارهای برش زده از پارچه های کهنه ومستعمل بافته می شود |
پوزوانه | این وسیله را با دونخ به پوزه گاو والاغ می بندند تا درمواقع کاردرزمینهای کشاورزی ازمحصولات نخورند این وسیله از پشک درخت خرما بافته می شود که حیوان بتواند ازمیان روزنه ها نفس بکشد |
سوقولین | یعنی عده زیادی ازمردم |
لاقو | مایتابه فعلی با این تفاوت که لاقو از مس درست می شده وهمیشه روی آتش گذاشته می شده وبه همین خاطر دودزده وسیاه بوده |
چه قوره | بعدازکوبیدن خرمن ها مثل خرمن گندم بادکشی می شده وکاه ازدانه جداشده مقداری ازخوشه گندم که هنوز کوبیده نشده را چغوره می گفتند این چغوره ها را با چوب می کوبیدند |
کوریک | به پنبه هایی که هنوز بازنشده ودرمحفظه مخصوص است کوریک می گویند |
چادِچرخی(جول) | چادرزنانه |
نیم تنه | کت مردانه |
خارهزارناله | نوعی خار است که درزمینهای کشاورزی می روید واگر به دست یا پافروشود سوزش زیادی دارد |
سخنگور | بوته ای است مثل گوگجه فرنگی با انه های کوچک به اندازه نخود وقتی می رسد قرمز می شودودرپزشکی قدیم کابردداشته |
سونج | اسپند |
مدرفه | سن گندم – حشره ای است روی محصولات می نشیند نوعی آفت است نوعی ازآن بدبواست این بوی بد وسیله دفاعی این حشره است |
کلپاسه کور(دیفالوک) | جانوری است بدقیافه وزشت بیشتر زیرنورچراغها پیدامی شود جهت صید پشه |
بوزروگ(بُزروگ) | سوسک |
بُغ بُر | آبدزدک |
رونجوک | موریانه |
کاکوتی | بوته ای است نیمه بیابانی باطعم نعناع دربهار می روید بعنوان سبزی خشک وترآن استفاده می شود |
کبچه بیل | تخم قورباغه که هنوز دگردیسی آن کامل نشده سری پهن وبزرگ دارد بادمی کوتاه |
مه زغ (مِزغ) | قورباغه |
کله لوک | جانوری است مثل کلپاسه بیابانی با سری پهن وبد شکل وقیافه |
کلیک بهشت | مارمولک |
پی قور(سماروق) | قارچ |
آلوچه | آلوی ترش ییا آلوی نارس |
بوج | زنبور |
کونارعو | توالت |
ناسوز | تلمبه دستی وکوچک که مخصوص بادنمودن دوچرخه بوده |
مج مه عه | سینی بزرگ مسی |
یخدو | صندوق بزرگ چوبی که جهت نگهداری نان کاربردداشته |
تریددو | جایی کنارجوب آب باانحرافی کمی اب چاله می نمودند جهت شستن کاه برای گاو وگوسفند |
ترید | کاه شسته شده که خیس باشد |
اِخِنگ(عه خنگ) | حلقه ایفلزی زیر آخور گاو واسب والاغ تعبیه می شد جهت بستن افسار به ان |
توگی | نوعی آش است بااین تفاوت که توگی از ارزن کوبیده شده با شلغم وادویه مثل زردچوبه فلفل و……پخته می شود غذایی است زمستانی وصبح زود خورده می شده |
تِغول (سبو) | کوزه |
چارقد | روسری |
دنگ دنگو | حشره ای است بابالهای زخیم اندازه ان مساوی بادام است درمواقع درو جو وگندم زیاددیده می شوندولی این گونه حشرات درمعرض انقراض هستند بخاطر استفاده ازسموم کشاورزی |
تنگل | منطقه ای ازکوه با آبراه مخصوص ودرختان زیاد |
شیله | یک محل ابراه کوهستانی که عمق بیشتری داشته باشد |
کال | رودخانه |
که لرکرده | موقعی که زمینهای کشاورزی را آبیاری می نمایندازسوراخ یا شکافی آب بیرون می زند وآبرفت می شود می گویند که لر کرده |
موخ طویله (میخ طویله) | میخی که افسار الاغ یا اسب را به آن می بندند |
دستاس | آسیاب دستی |
ادامه اصطلاحات:
اصطلاحات نخل خرما :
سرک sorok : هسته خرما
ککلوسkakaloos : خرما نارس به رنگ قرمز
اسپک aspak : زائده روی تنه نخل که برای بالا رفتن از آن استفاده میکنند
پیشکpishk : شاخه ها و برگ درخت خرما
بعضی اسامیِ جانوران و گیاهان در گویش طبسی
جمع اوری شده : آقای محمد مهدی امینیان مدرس
لوک = شتر نر
اَروَنَه = شتر ماده
هَشی = بچّه یِ شتر
پَزُّک= نوعی سوسک سیاه
ماربَلِشتَک = نوعی سوسکِ سیاه خیلی بزرگ
گَوِخُدا= خرخاکی
بِزرَوگ= سوسَری ، سوسک حمام
شیردوش = نوعی سوسمار
رَنگرَز = سنجاقک
صندوق = کفشدوزک
سیم غُرَّنَک = خار پشت
سیم = سِن
سِپ = دُم جُنبانک
هُولیج = پرنده ای کوچک با قدرت پروازِ سریع
سِسِلِنگ= نوعی پرنده پا دراز ( در کنایه ؛ کسی که لاغر و قدبلند است )
بَوج = زنبور گاوی
دُنج = زنبورِ زردِ کوچک
رُوَنجُک = موریانه
شَیطو = عنکبوت
دَلمَق = رطیل
کَیگ= کَک
مُنِکو = کنه یِ خیلی کوچک
چُغوک = گنجشک
گُ.. گِلَّنَک = سرگین غلطانک ، سوسکِ سرگین غلطان
دِندِنو = نوعی سوسکِ طلایی
تِلِکتِلِکّو= احتمالاً آبدزدک، نوعی سوسک
گوش خِزَّنَک = هزار پا
هَشیک = پرستو
کِکِوِنگ = جغد
شِرنَه = شته ، شیرینک
خَلِه شِکشِکو= سیر سیرک ، با صدایِ شبیهِ جیرجیرک
گَو کُش = آخوندک
کُخ = کرم
اِسفَلَه = حشره و لاروِ آن که رویِ برنج زندگی می کند
اَسِّیَه بُنَک = آسیابانک ، شیر مورچه ، لاروِ حشره ای شبیه سنجاقک
بِلوَه = لاروِ آبزیِ حشرات
پَزُّکِ اَوی = لاروِ آبزی حشره که مانندِ سوسکِ کوچکی بنظر می رسد
? و کلماتِ مرتبط با حیوانات !!!
هَیم = مدفوعِ گاو ، گوسفند ، الاغ و …
کُلوک= مدفوعِ شتر
سُمُری = مدفوعِ پرندگان
تُغولِ جِن = لانه یِ گِلیِ نوعی زنبور
?انواعِ مورچه :
?مورِچُسّوک ؛ مورچه یِ سیاه و بد بو
?مور زَردو ؛ مورچه یِ بسیار کوچک و زرد رنگ با آرواره یِ قوی و گزشِ دردناک
? مور = مورچه عادی و معمولی
?مورِ دَنه کَش = مورچه سیاه درشت و نسبتاً کُند
?مورِ سُوَری = مورچه بزرگ با پاهای بلند و با حرکتِ سریع
?و گیاهان….
سِرموک = نوعی گیاه تره مانندِ وحشی
شَملیک = شنبلیله
چَمچَمو = بلال ، میوه یِ ذرت
ذرّت = سورگومِ دسته عصایی
تیژگ = خربزه یِ نارس
پِن = کپک
گُلِ بَنگو = گلی وحشی و بنفش رنگ
علف خِرس = زالزالک
مَغزوک = دانه یِ شیرین شده یِ سه گیاه: زرد آلوی هسته تلخ ، یا بادِمِشک یا آمیگدالوسِ درختچه ای.
کِشتَه = برگه ، زرد آلوی خشک شده
پِرچوک = نیلوفر وحشی
بَلغَس = گیاهی علفی و خودرو ، در جنوب خراسان به نام هایی چون بَلقَست نامیده می شود.
اَخلور = جِغجِغه
خَلِزَهرَه = فَرفِیون ، گیاهی علفی با گل های سبز متمایل بهِ زردِ ، شیرابه دار و سمّی که در مزارع می روید .
اِسپِکَنگور = تاجریزی
علف هَیزَه = گیاهی دارویی و معطّر با بوی تحریک کننده
تِرِخ = درمنه ، گیاهی بیابانی و پایا با بویِ تحریک کننده
شَزگ = گَوَن
فِریز = علفی خودرو و چمنی
بزنی در رِه و زودِ واکُنُم
تو گویی سلام و مَ سلام علِک
قدمت روی دو چَشُم گُذری
با هَمو پِهرَنِ نازِ پُر کُلِک
بِنشِنی ،نگات کُنُم،خنده کنی
هَی اَزِت عکس بِگِرُم چِلِک چِلِک
خَنه بی تو خُنُکَ ،وخی بیا
هَه نگا ! دَرُم ملرزُم لِک و لِک
غصه ها ور در و دیفال دلم
چَسبِدَیَن همه عینِ دیفَلِک
نِمَخی اگر بِیی به دیدنُم
تِ خَوُم شَوا اَقلاً بپلِک
دل الکی نمشکنه
تو دلم ر ِمَشْکِنی ٬دل الَکی نَمَشْکِنَه
الکی و خود بخود ای طفلکی نمشکنه
تو مَگی که نازُکه٬هر چه که نازُکَم بشه
وَر نگاه تو وُ یَ “دیکا دَکی” نمشکنه
گو چکارش مَکُنی اِقّه تِلکَّسْ مَکُنه
کَس ِ یَ نَلْبکییَم هَنْچینَکی نمشکنه
نه که تو یکّه دلُم ر ِمشکنی ولی دِگَه
هیشک ِ هم مثل تو اِقَّه خَرَکی نمشکنه
همه پا مَگْذَرَن و تو وَرْ هوا مَجی بروش
مگر ای شیشه ی دل یواشکی نمشکنه
همش از تلخی حرفاتَ ،اگر نه صدسال
دِلِ وَرْ حرفِ قشنگ و نمکی نمشکنه
مَدَنُم نَبَسْ دِگه دل الکی بدُم به تو
وُ تو هم خُب مَدَنی دل الکی نمشکنه
مصراع ۲ـ ای:این ۴ـ دیکا دکی:کنایه ازحضور مختصر و دیداری کوتاه (برای سرگرمی بچه چندین بار سر خود را پنهان ومجدد به او نگاه میکنند در حین این حرکت این کلمه را بر زبان می آورند) ۵ ـ گو : بگو ـ تلکس:صدای شکستن چیزی۶ـ نلبکییم:نعلبکی هم ـ هنچینکی: اینجوری ۸ ـ هیشکه: هیچکس ۱۳ـ نبس:نبایست ٬نباید۱۴ــ خب:خوب
اَلَو ِعشق(آتش عشق)
کِچر ِ دوبّره واز وسایلات جَم مَکُنی
گِرهِ روسَریِ ت ر ِدَری مُخکم مکنی
مَ خُ چیز ِنَمَگُم ، اِقّه بَدِت َمیّه چِر ِ
اَخمِگات ر ِبیخودی برای چه تِ هَم مکنی
مَ خُ یَکِ نِدَرُم ،همه یِ دلخوشیم تونی
مَری و عَین ِخیالت نی که یکَّم مکنی
مَلوُمَه تو خُ گُلُم ((خود به خودوکِت)) مَرَ که
خوب وخوش نشستَیی،یکدَفَگی رَم مکنی
هَی دلم مَلَرزَنی، خَنَه دلم مَتُمّنی
کار ِزلزله طبس و زلزله بَم مکنی
همیشه مگم به تو که با دلم بَزی مَکُو
ولی حرف گوش نَمَدی بَزیِتْ ر ِ وازَم مکنی
بمْگُذار که میونِ شُعله ی عشقت بسوزم
خا برای چه اَلَوش ر ِ هَی دَری کَم مکنی
مَ بُموُندَم به خدا ،دِگه به چیّه ِتو بشُم
بعضی وَختا خُ عزیزم و عزیزم مکنی
تو مَر ِ غُصّه وُ جوشُم مَدِهی واز اَخِرش
گُل ِگَو زُبو فقط برای خودت دم مکنی
راستی!گُفتی طبسی حرف نزنِم نَمَتَّنِم
میدونم الان تو غَیضی میشی جَنگَم مَکُنی
*****
نَمَرُم، بسه دگه، سَرُم تو خ ُ بُخّوردی
بیا گو ایهمه شعر چِطَو سَر ِهم مکنی
مصراع ۱ـ کچر:چرا ـ دوبره:دوباره ـ واز:باز ـ جم:جمع ۳ـ م خ… :من که… ـ اقّه:اینقدر ـ میّه:می آید ۵ـ یَکه: کسی ـ تونی:تو هستی۶ـ مری:میروی ـ یکَّم: تنهایم ۷ـ ملومه :معلومه ـ خود به خودوک شدن: تغییر سریع حالات ورفتار۹ـ مَتُمّنی:خراب مبکنی ۱۱ـ بزی :بازی۱۳ـ بمگذار:بگذارمرا، رهایم کن۱۴ـ خا: خوب ـ الو:آتش۱۵ـ به چیّه…: به کدام حالت تو…۱۷ـ مَر ِ:مرا ۱۸ـ گل گو زبو: گل گاو زبان ۱۹ـ نَمَتّنِم:نمیتوانیم۲۰ـ غیضی: عصبانی ۲۱ـ نمرم:نمیروم ـ بسه :بس است۲۲ـ گو:بگو ـ ایهمه : اینهمه ـچطو: چطور
دِلِ مَ
دلِ مَ یکدفَه وَرپاشُ بِرَف(beraf)
دِگَه تِ یَ کَوش ِ کِر پاش و بِرَف
دی که در بَستَیَه وُ وانَمَرَه
دو لَقَد بزَه دَرش واشُ بِرَف
خوب وخوُش نشسته بُ خنده مَکِر
بِ یَدَو واز کَلَه پیسا شُ بِرَف
دل پاک و چَش وگوش بسته یِ مَ
چَش وگوشش که دِگه واشُ بِرَف
وَر رَدِ جُفتِ خودِش مَگشتَه بُ
جفت وبَلِّش تا که پیدا شُ بِرَف
دل مجنون وهوایی ر ِ دِدُم
که سوار خر ِلیلا شُ بِرَف
هر چه گفتم که بیا به تِه بَدَه
گُف که بَخت لَیلیَم واشُ بِرَف
هر که رَد مَشُ مَگُف مبارکه
دل تو قاطی ِمُرغا شُ بِرَف
مصراع۱ـ مَ:من/ یکدفه:ناگهان/ شُ:شد/ برَف:رفت۲ـ دگه…: دیگرتوی یک کفش کرد پایش و رفت(کنایه از لجبازیست)۳ـ دی:دید/وانمره:باز نمیشود۴ـ لقد:لگد۶ـ کله پیسا:سر گشته۹ـ وَررَدِ:دنبال ِ۱۰ـ بَل:شبیه۱۱ـ ددم:دیدم ۱۳:بیابه ته: بیا پایین۱۴ـ گف:گفت ۱۵ـ ردمشَُ:ردمی شد،می گذشت
فکر خودتی تو ، پَس مَنِ بَدبَخ چه؟
ای حال خراب و سینه پُر زَخ چه؟
گفتی که((غروب بُخُمّه پیشت)) ،بَلکُم ـ
تا صُحپَم اَخِر غروب نَکِر!او وَخ چه؟
بدبخ:بدبخت ــ پر زخ:پر زخم ــ بلکم:بلکه،شاید ــ تاصحپم:تا صبح هم ــ نکر:نکرد ــ او وخ: آن وقت
در صورت داشتن اطلاعات و تصاویر جدیدتر ؛ آنرا به همراه نام خودبه آدرس tabasenc@yahoo.com ارسال فرمایید
“استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع (www.tabasenc.ir) بلا مانع است”
خیلی زحمت کشیدید ولی همه طبسی ها از همه اصطلاحات استفاده نمی کنند
خيلي عالي بود ممنون